دانشجو فور یو

مرکز دانلود پایان نامه ,پروژه,تحقیق,مقالات و........

دانشجو فور یو

مرکز دانلود پایان نامه ,پروژه,تحقیق,مقالات و........

رویکرد تی . ئی ای.ام در ارزیابی عملکرد منابع انسانی

رویکرد تی ئی ایام در ارزیابی عملکرد منابع انسانی
دسته بندی مدیریت
بازدید ها 0
فرمت فایل doc
حجم فایل 15 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 28
رویکرد تی . ئی ای.ام در ارزیابی عملکرد منابع انسانی

فروشنده فایل

کد کاربری 2036
کاربر

رویکرد تی . ئی ای.ام در ارزیابی عملکرد منابع انسانی

چکیده:
ارزیابی اثربخش عملکرد منابع انسانی موضوعی است که فکر بسیاری از مدیران را به خود جلب کرده است. اغلب آنان به دنبال رویکرد یا راهکار عملی هستند از طریق آن بتوانند عملکرد کارکنان خود را بهبود بخشیده و زمینه های رشد و تعالی را فراهم ساخته و بر مزیتهای رقابتی خود بیفزایند. اثربخشی ارزیابی عملکرد به عواملی از قبیل دانش و شناخت مدیران نسبت به روشها و الگوهیا ارزیابی عملکرد، حنایت همه جانبه آنان از برنامه هیا ارزیابی عملکرد، مشارکت دادن کارکنان در برنامه های ارزیابی، بررسی عینی و منصفانه عملکرد کارکنان، تدوین برنامه عملی بریا ایجاد زمینه های بهبود عملکرد و زدودن عوامل استرس زا در ارزیابی بستگی دارد. یکی از رویکردهایی که می تواند به اجرای اثربخش برنامه های ارزیابی به مدیران کمک کند، رویکرد T.E.A.M است. این رویکرد دارای چهار مرحله فنی، بسط، ارزیابی و نگهداری است. در این مقاله سعی بر آن است به تبیین هر یک از آنها و نکات کلیدی و موثر در برنامه ارزیابی پرداخته شود.
مقدمه
فشارهای محیطی – اجتماعی – بریا پاسخگویی سازمانها نسبت به عملکردشان، بیشتر از گذشته شده لزوم اجرای مدیریت عملکرد مسئله رایج سازمانها شده است. بدین سبب از رویکردهای متعددی برای ارزیابی عماکرد فرد، و سازمان استفاده می کنند. مدیران سازمانها عموماً در مورد عملکرد و رفتارهای شغلی کارکنان اظهارنظر می کنند. به همین دلیل ارزیابی عملکرد کارکنان بخشی از شغل مدیریت است. وجود نظام ارزیابی عملکرد متناسب توسعه و بهبود عملکرد کارکنان، یک ضرورت است، و اثربخشی آن نیز مستلزم به کارگیری قواعدی است که در این مقاله، در قالب رویکرد T.E.A.M تشریح شده است.

شغل مدیریت همراه با مجموعه ای از ارزشیابیهاست. یک مدیر، یک روز کاری را با مطالعه و بررسی نامه ها، گزارشها، انجام مذاکرات و ملاقات با همکاران یا ارباب رجوع و … سپری می کند و بر اساس معیارهایی، در باره هر یک از آنها تصمیماتی را می گیرد. پیچیده ترین و دشوارترین کار مدی، ارزیابی کارکنان است که نمی تواند به عنوان یک رویداد یا فرصتد

اتفاقی به حساب آید. ارزیابی عملکرد بخشی از شغل مدیر است چرا که از طیرق آن در مورد واگذاری کارها،ذ ارتقا و ترفیع، جا به جایی یا انتقال، آموزش کارکنان به قضاوت می پردازد.
چنانچه در امر قضاوت و ارزیابی کارکنان، اصول و روشهای منطقی رعایت نگردد، بیم آن می رود که اثر احساسات زودگذر و همچنین اغراض شخصی نتایج ارزیابی را مخدوش سازد. انجام عملیات ارزیابی می باشد خارج از حب و بغض و تبعیض انجام شود. بدیهی است چنانچه این امر در ارزشیابی کارکنان ملحوط نگردد نتیجه جز ایجاد و حس محرومیت و ناکامی در کارکنان و تقلیل بازده کار و کاهش کارآیی چیز دیگری را به دنبال نخواهد داشت.

ارزیابی عملکرد اثربخش
قصد و منظور هر برنامه ارزیابی عملکرد، بهسازی کارکنان و بهبود عملکرد آنان است. این هدف از طریق کمک به کارکنان برای انجام بهتر شغل و از طریق توسعه مهارتها و دانش کارکنان برای دستیابی به نیازهای آتی واحد کاری تحقق می یابد. به عنوان یک مدیر چنانچه کار را ازطریق افراد انجام دهید (تعریف مدیریت)، سپس به کارکنان با بهره وری بالا حقوق و مزایای متناسب بپردازد، در آن صورت می توان گفت که شما احساس خویب در باره کاری که آنها انجام داده اند، ایجاد کرده اید. آنچه برای یک کارکند مورد انتظلر است، این است که بداند چه کاری را و چگونه آن را انجام دهد. در مورد درستی یا نادرستی انجام کار آگاهی کسب کند و در ازای انجام درست کارها پاداش بگیرد. بهسازی کارکنان می تواند با یک ارزیابی عملکرد اثربخش اتفاق اقتد به خاطر اینکه:

-به مدیر کمک می کند تا به کارکنانش بگوید که چگونه کارشان را خوب انجام دهند،
-به مدیر و کارکنان کمک می کند تا وظایف، نتایج و استانداردهای شغلی را به روشنی تشخیص دهند؛
-به مدیر و کارکنان کمک می کند تا موانع بهره وری شغلی را شناسایی و آنها را حذف کنند،

-مدیر درک بهتری از توانایی های کارکنانش به دست می آورد؛
-مدیر اطلاعات بیشتری در باره مهارت، تحصیلات و تجارب کارکنان به دست می آورد؛
-ارتباطات و رو.ابط بین مدیر و کارکنان را بهبود می بخشد.

ارزیابی عملکرد عبارت است از ارزشیابی دوره ای عملکرد کاری کارکنان توسط سرپرست بلافصل وی. هرچه کارکنان در فرایند ارزیابی خود مشارکت داشته باشند، روایی و اعتبار و سلامت نظام ارزیابی بیشتر می شود. برخی از سازمانها برای ارزیابی کارکنان خود از یک یا ترکیبی از روشهای متداول مانند مقیاس ترسیمی رتبه ای، چک لیست، درجه بندی، مدیریت بر مبنای هدف و …استفاده می کنند. به طور معمول از فرم های ساختمند برای سنجش و اندازه گیری رفتارهای شغلی افراد و ثبت و نگهداری نتایج آن استفاده می کنند. درستی ارزیابی عملکرد مستلزم این است که برای تکمیل فرم های ارزیابی با کارکنان بخ بحث و بررسی بپردازیم.


ساختار مدیریت و نظام آموزش و پرورش در مدرسة سعادت بوشهر

فرمت فایلWord (قابل ویرایش و آماده پرینت)
دسته بندی مدیریت
بازدید ها 0
فرمت فایل doc
حجم فایل 39 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 41
ساختار مدیریت و نظام آموزش و پرورش در مدرسة سعادت بوشهر

فروشنده فایل

کد کاربری 2036
کاربر

ساختار مدیریت و نظام آموزش و پرورش در مدرسة سعادت بوشهر

فهرست مطالب

خلاصة نوشتار

1- پیشینة مکتب داری و بنیان نخستین مدرسه در بندر بوشهر.

2- پایه گذاران دیرین و نگهداران راستین مدرسة سعادت.

3- مباحثی پیرامون معلّمان مدرسه.

4- سخنی پیرامون مدرسة سعادت و دانش آموزان آن.

5- وضعیت امتحانات وکیفیت نمرات.

6- جوایز و هدایا.

7- هزینه و تأمین درآمد و بودجة مدرسه.

8- منابع و مآخذ.

9- پیوست ها؛ شامل: 1- پیشینة برنامة درسی وکیفیت کتاب ها، اجزا و وسایل تعلیم و تربیت (وسایل مخصوص کلاس ها، وسایل ویژه و موجود در دفتر مدرسه، وسایل و ابزار موجود در مدرسه)

خلاصة نوشتار:

معارف پروری و روشنفکری، همراه با فراورده ها و محصولات فرهنگی در بوشهر و در دوران گذشته و کنونی، پیشینه ای بس طولانی دارد. به قدمت تمدّن و تاریخ روزگارانش، از عصر عیلامیان تا قرون جدید و از دوران معاصر تاکنون.

در دوران معاصر، مدرسة سعادت بوشهر به طرز جدید در سال 1317 هـ . ق. (مطابق با 1278 هـ . ش.
و 1896 میلادی) در محلّ کنونی آن که هنوز به همان نام پابرجاست، در 108 سال پیش پایه گذاری شد.

مدرسة سعادت که شکل تحوّل یافتة مدرسة احمدیه در بوشهر می باشد توسّط احمدخان دریابیگی، حاکم بلندآوازة بوشهر و بنادر خلیج فارس - که خود دانش آموختة رشتة فنون مهندسی از دارالفنون - تهران بود،
بنیان گذاری شد.

نام مدرسه از نام خانوادگی نخستین معلّم و مدیر این مدرسه که سعادت بود اخذ و بر آن مدرسه اطلاق گردید.

مدرسة سعادت بوشهر که در زمان سلطنت مظفّرالدّین شاه قاجار افتتاح گردیده، نخستین مدرسة غیرانتفاعی کشور بوده که با خودیاری مردم، زیر نظر انجمن معارف و وکلای منتخب مدرسه اداره می شده و دولت وقت، هیچ گونه هزینه ای از بابت ادارة آن نداشته است.

این مدرسه از پاره ای جهات از نظر ساختمانی، آموزشی، اداری و مالی، روش تعلیم و تربیت، وسایل و ابزار و عناصر دیگر در آن زمان، منحصر به فرد و دارای ویژگی های خاصّ خود بوده است. تحصیل کردگان این مدرسه، بعدها از جملة روشنفکران و بزرگان علم و ادب، بازرگانی و تجارت، حرفت و صنعت، لیاقت و هنر، عمران و آبادی و مدیریت های گوناگون اداری و علمی و آموزشی در منطقه بوده اند و در سطح کشور و خارج از آن صاحب مقامات عدیده ای گردیده اند.

غالب دانش آموختگانش در یک صد سال پیش، برای تکمیل تحصیلاتشان راهی ممالک مترقّی غرب شدند و پس از فراغت از تحصیل و برگشت به وطن، در رده های بالای مشاغل مملکتی به ارائة خدمات پرداختند.

(ازجملة نخستین مدارس کشور)

دکتر سیّد احمد حسینی کازرونی - دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی

دانشگاه آزاد اسلامی - بوشهر

1- پیشینة مکتب داری و بنیان نخستین مدرسه در بندر بوشهر

آنچه که از سوابق معارف پروری در بوشهر دوران قاجار برمی آید، مکتب خانة احمدیه، نخستین شکل
تحوّل یافتة مدرسه ای است که ضمن نگهداری از بچّه های بی بضاعت و پرورش آنها، قرآن کریم و سایر دروس مخصوص مکتب خانه را به آنان آموزش می دادند. شیخ احمد نامی، بانی این مکتب بوده و شیخ مرتضی، معلّمی این مکتب شبانه روزی را بر عهده داشته و این وضع تا سال 1317 هـ . ق (108 سال پیش) بدین گونه ادامه یافته است. در سال 1317 هـ .ق. احمدخان دریابیگی، حکمران بندر بوشهر و بنادر خلیج فارس که خود از تحصیل کردگان دارالفنون تهران بود با عنایت به نشر علوم، درصدد تاسیس مدرسه ای به شیوه ای جدید در بندر بوشهر برآمده و جهت تحقّق این امر از انجمن معارف تهران درخو است اعزام یک نفر مدیر دانشمند و آشنا به فنون آموزش و پرورش جدید را می نماید.

انجمن معارف به دستور وزیر علوم وقت، شادروان محمّدحسین سعادت که گویا نیاکانش از حومة بوشهر یا به عقیدة دیگر از اهالی کازرون بوده و در آن هنگام، معلّمی ادبیّات مدرسة افتتاحیة تهران را برعهده داشته است با اصرار و ابرام طیّ حکمی به مدیری و معلّمی در بوشهر منصوب می نماید. وی پس از عزیمت از تهران به شیراز می رود و برادر خود، آقا شیخ عبدالکریم سعادت که در آستانة مبارکة سیّد علاءالدّین حسین (یکی از زیارتگاه های معتبر شیراز) به تحصیل علوم و ادبیّات اشتغال داشته، همراه خود به بوشهر می آورد (ذی حجّه سال 1317 هـ ق.)

دریابیگی بنیان مدرسة موردنظر را از تغییراتی در همین مکتب خانه آغاز می کند و از هرگونه حمایت مادّی و معنوی نسبت بدان دریغ نمی ورزد.

خانة حاج محمّد حسین آل صفر در محلّة شنبدی (نزدیک حسینیة کازرونی) که تحت اجارة این مرکز فرهنگی قرار داشت، نسبتاً بزرگ و دارای ده اتاق بوده و تعداد بیست کودک بی سرپرست و تنگ دست از اهالی دشتی و تنگستان در دو اتاق مفروش به زیلو و گلیم تحت سرپرستی میرزاحسین فاضل اهرمی (متخلّص به معتقد) و معلّمی میرزا آقا دلّال شیرازی قرار گرفته بودند. شادروان باقر بهبهانی (منشی تجارتخانه ملک التّجار بوشهری) هم در ادارة مکتب خانه با آنان همکاری نزدیک داشته است.

هزینه های مکتب خانه از مال الاجاره و هزینه نگهداری دانش آموزان گرفته تا حقوق معلّمان و مخارج متفرّقة دیگر به تمامی از کیسة پرفتوت دریابیگی پرداخت می گردید. تا آن زمان با وجودی که دو ماه از آغاز مدیریت جدید مدرسه گذشته بود ولی یک نفر از مردم بوشهر برای فرستادن فرزندانشان به مدرسه رغبتی نشان نداده بودند.

با ورود برادران سعادت، تغییراتی در برنامه های جاری مدرسه حاصل گردید. در آغاز، آنها همان بیست نفر
دانش آموز را از جهت سن و سال و معلومات جزئی به طریق امروز به چند درجه تقسیم کردند و سه کلاس ابتدایی (مقدماتی) و اول و دوم را برای آنان ترتیب دادند. کلاس ها را به میز و نیمکت و صندلی و تخته سیاه تجهیز کرده و بنیاد کار خود را با کتاب های جدید و درس های تازه شروع کردند. کتاب های جدید ابتدایی در بردارندة الفبا و کلمات آسان و جمله های روان، مقداری حساب، اندرزها و حکایت های شیرین ویژة کودکان بود. همچنین از کتاب مختصر انوار سهیلی و کتاب « مختصر جغرافیا » جهت آموزش کودکان استفاده می کردند. نخستین نمونة تقسیم بندی کلاس ها و معلّمین آنها در اواخر سال 1317 هـ ق. با توجه به مواد درسی به شرح زیر بوده است:

شیخ محمّد حسین سعات، معلّم کلاس اول و مدیر مدرسه.

شیخ عبدالکریم سعادت، معلّم ریاضی و ناظم مدرسه.

میرزا حسین اهرمی معلّم فارسی کلاس ها.

میرزا علی دشتی معلّم ابتدایی (مقدّماتی)

محمّد باقر بهبهانی دفتردار مدرسه.

تأسیس مدرسه به سبک جدید در بندر بوشهر به عوامل متعدّدی بستگی داشت. از جمله اسباب تاسیس، نیاز مبرم جامعة این بندر مهمّ ایران به طبقة تحصیل کرده و با سواد برای رفع نیازمندی های تجاری و اداری بوده است. بازرگانان به دلیل تجارت با بنادر آسیایی، اروپایی، آفریقایی و عربی، نیاز شدید به کارمندان، منشیان زبان دان و حسابداران تحصیل کرده داشتند و بسیاری از بازرگانان برای رونق کارشان، برخی از بستگان و کارمندان خود را برای یاد گرفتن زبان های خارجی از جمله انگلیسی به هند و انگلیس می فرستادند.

مردم بوشهر پس از خبردار شدن از ورود برادران سعادت و با سابقة آشنایی نسبت به تقوا و دیانت خانوادگی آنها در مورد فرستادن کودکان خود بدین مدرسه بر یکدیگر سبقت گرفتند.

شش ماه پس از شروع کار مدرسه، مسؤولان مدرسه، علما و اعیان و بازرگانان و مأموران کشوری و لشکری شهر را جهت نظارت بر امتحانات به مدرسه دعوت نمودند، آنان با مشاهدة حسن جریانات و میزان معلومات دانش آموزان در دروس فارسی، عربی، دینی، حساب، جغرافیا و سایر علوم دیگر در شگفت آمده و با اعطای کمک های مالی، وسایل تشویق اولیای مدرسه را فراهم ساخته و مراتب تحسین خود را در مجلس علم و معرفت ابراز نمودند.

پس از پایان مراسم امتحان و مجلس جشن، واثق الملک، کارپرداز بنادر و جزایر خلیج فارس و بحر عمان، پس از ایراد نطقی غرّا به نیابت مردم شهر، بر دست شیخ محمّد حسین سعادت بوسه می زند و بدین گونه از مقام والای معلّمان مدرسه قدرشناسی می نماید. سرانجام مردم فرهنگ دوست بوشهر را برای فرستادن همة فرزندان شهر به مدرسه بیش از پیش تشویق می نماید. شور و شوق ها به نتیجه می رسد و تعداد شاگردان مدرسه در طول کم تر از یکسال از بیست نفر به 350 دانش آموز بالغ می گردد.

دیگر، منزل حاج محمّد حسین صفر گنجایش خیل دانش آموزان تشنة علم و معرفت بوشهری را دارا نبود. اولیای مدرسه به حاکم فرهنگ پرور وقت یعنی شادروان دریابیگی متوسّل شدند تا در صدد ساختمان مدرسه ای بزرگ که با شرافت معرفت شهر دانش پرور بوشهر دمساز باشد برآیدو دل های تشنة علم و دانش را سیراب نماید.


سیر تحول وتطور نقوش محرابی

در این تحقیق در ابتدای امر سعی بر آن شده تا معنی و مفهوم محراب در فرهنگهای لغت و همچنین جایگاه آن در ادبیات عرفانی ارائه شود در مرحله بعد تقسیم بندی های مختلف و نظریاتی که در مورد ریشه محراب و منشا پیدایش این نقش می باشد مورد بررسی قرار گرفته و در مورد هر کدام توضیحات لازم ارائه شده است
دسته بندی معماری
بازدید ها 0
فرمت فایل doc
حجم فایل 355 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 107
سیر تحول وتطور نقوش محرابی

فروشنده فایل

کد کاربری 3
کاربر

سیر تحول وتطور نقوش محرابی

فهرست

فصل اول

مقدمه و بیان مساله (1-1

پیشینه تاریخی تحقیق (1-2

فصل دوم : مواد و روشهای تحقیقفصل دوم : مواد و روشهای تحقیق

1-2) نوع و روش تحقیق

2-2) فرضیه تحقیق

3-2) اهداف تحقیق

فصل سوم : یافته های تحقیق

1-3) معانی محراب در فرهنگهای لغت فارسی و عربی

2-3) محراب در ادبیات عرفانی

3-3) تقسیم بندی کلی در مورد منشا پیدایش نقوش محرابی

4-3) پوست حیوانات

5-3) محرابی در اسلام و رابطۀ آن با مهرابه ها

1-5-3) محرابهای اولیه

2-5-3) نقش محراب در مساجد و دیگر اماکن مذهبی

3-5-3) مشهورترین محرابهای جهان اسلام

4-5-3) محراب در معماری اسلامی

6-3) محراب کلیساها و وجه تشابه و تفاوت آنها با محراب مساجد

7-3) محراب در آئین مهری

1-7-3) مهرابه در آئین مهر

2-7-3) شکل مهرابه ها

3-7-3) تمثیل کشتن گاو

4-7-3) بررسی نقش غار در آئین میترا

5-7-3) مهرابه های ایران

8-3) رنگ در محراب

9-3) کتیبه های تزئینی محرابها

10-3) ارتباط نمکدانهای عشایری ایران و نقش محراب و انعکاس نقوش شبیه به آن بر روی انواع تاچه های بختیاری

11-3 ) قالیهای محرابی

1-11-3)طرح محرابی ستوندار

2-11-3) طرح محرابی قندیلی

3-11-3) طرح محرابی درختی

4-11-3) طرح محرابی گلدانی

5-11-3) طرح محرابی دورنما

6-11-3) طرح سجاده ای (طرح سجاده شاه عباسی)

7-11-3) تفاوت قالیچه های طرح سجاده ای با قالیچه های سجاده

8-11-3) طرح محرابی هزار گل (گل و بوته دار)

9-11-3) طرح محرابی باغی (محرابی چهارباغ)

10-11-3 ) طرح محرابی گنبدی (گنبددار)

11-11-3) طرح محرابی ترنجی (ترنج دار)

12-11-3) طرح محرابی تصویری (تصویردار)

13-11-3) طرح گلدانی حاج خانمی

14-11-3) طرح دو محرابه

15-11-3) طرح سجاده چند محرابه (3،5،7 یا 9 محراب)

12-3) نمونه هایی از محرابهای مختلف ( عکس )

13-3) طرح محرابی و سجاده ها در مناطق مختلف

14-3) محرابی در مناطق مختلف

15-3 ) نقش ناظم

16-3 ) نماد در قالی

1-16-3 ) نماد سرو

2-16-3 ) نماد شجره الاخضر

17-3 ) چند نمونه از قالیهای محرابی موزة فرش

فصل چهارم : تجزیه و تحلیل یافته ها

فصل پنجم : پیشنهاد و جمع بندی

فصل ششم : فهرست زیر نویسها / منابع و مآخذ


چکیده تحقیق

در این تحقیق در ابتدای امر سعی بر آن شده تا معنی و مفهوم محراب در فرهنگهای لغت و همچنین جایگاه آن در ادبیات عرفانی ارائه شود . در مرحله بعد تقسیم بندی های مختلف و نظریاتی که در مورد ریشه محراب و منشا پیدایش این نقش می باشد مورد بررسی قرار گرفته و در مورد هر کدام توضیحات لازم ارائه شده است ؛ به عنوان مثال در مورد محرابی در اسلام پس از عنوان نظریه ، به موضوعاتی از قبیل محرابهای اولیه ، نقش محراب در مساجد ، مشهورترین محرابهای جهان اسلام ، محراب در معماری اسلامی و ... اشاره شده است ؛ و یا در مورد نظریه محراب و مهرابه پس از توضیح ارتباط محراب با مهرابه های آئین مهری ، به توضیح در مورد شکل مهرابه ها ، تمثیل کشتن گاو ، مهرابه های ایران و ... پرداخته شده است .

پس از بررسی ارتباط نمکدانهای عشایری ایران با نقش محراب ؛ طرحهای مختلف محرابی را به همراه عکسهای مربوط به آن شرح داده ایم ؛ و در انتها نیز علاه بر بررسی نماد در قالیهای محرابی و جانمازی ، به بررسی چند نمونه از قالیهای محرابی موجود در موزه فرش پرداختیم .

با امید به اینکه تحقیق حاضر مورد توجه قرار بگیرد .

واژگان کلیدی

محراب / مهراب / آئین مهری / آئین میترائی / تطور نقوش / نقوش سجاده ای

جهت دریافت فایل کامل سیر تحول وتطور نقوش محرابی لطفا آن را خریداری نمایید


پاورپوینت بررسی مراقبتهای ویژه و تروما

پاورپوینت مراقبتهای ویژه و تروما در 161 اسلاید قابل ویرایش با فرمت pptx
دسته بندی پزشکی
بازدید ها 0
فرمت فایل pptx
حجم فایل 208 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 161
پاورپوینت بررسی مراقبتهای ویژه و تروما

فروشنده فایل

کد کاربری 3137
کاربر

پاورپوینت مراقبتهای ویژه و تروما در 161 اسلاید قابل ویرایش با فرمت pptx





سرفصل های اصلی:


مراقبتهای ویژه و تروما

بیماریهای قلبی-عروقی

هیپرتانسیون مزمن

اختلالات ریوی

اختلالات دستگاه گوارش

اختلالات هماتولوژیک

اختلالات اندوکرین


مراقبتهای ویژه و تروما


ادم حاد ریه


•ادم حاد ریه دارای دو علت عمومی است . 1-پر شدن آلوئولها از مایع در اثر نارسایی قلبی 2-ادم ناشی از افزایش نفوذپذیری به علت آسیب آلوئولی –مویرگی

•برخی از علل آسیب حاد ریه و نارسایی تنفسی در زنان باردار عبارتند از :

•پنومونی،سپسیس،خونریزی،مسمومیت با آرسنیک، پره اکلامپسی،آمبولی،بیماری بافت همبند ، سوء مصرف مواد،تنفس مواد محرک و سوختگیها ، پانکراتیت



سندرم دیسترس تنفسی


•این سندرم بدترین نوع نارسایی تنفسی است . میزان مرگ و میر این سندرم در بیماران غیر باردار 40 تا 50% است.

•این سندرم به صورت ارتشاحات منتشر ریوی در رادیوگرافی قفسه سینه،نسبت فشار اکسیژن شریانی به کسر اکسیژن دمی در حد کمتر از 200 تا 250 و فقدان شواهد نارسایی قلبی تعریف می شود .

•در بیماران غیر باردار سپسیس و پنومونی عفونی منتشر شایعترین علل و در دوره بارداری عفونت،پره اکلامپسی-اکلامپسی و خونریزی به طور شایع یافت می شود .

منحنی تفکیک اکسی هموگلوبین


•تمایل مولکول هموگلوبین برای آزاد کردن اکسیژن توسط منحنی تفکیک اکسی هموگلوبین توصیف می شود .

•جابجایی منحنی به راست با کاهش تمایل هموگلوبین به اکسیژن و بنابراین با افزایش تبادل بافتی-مویرگی اکسیژن همراه است . جابجایی منحنی به راست در اثر هیپرکاپنه،اسیدوز متابولیک ، هیپرترمی و افزایش میزان 2و3 دی فسفوگلیسرات رخ می دهد .

•در طی بارداری غلظت 2و3دی فسفوگلیسرات تا حدود 30%افزایش می یابد . که به نفع تحویل اکسیژن به جنین و بافتهای محیطی مادر است .





تعریف و اثبات عصمت پیامبران وامامان

عصمت پیامبران و امامان دوازده گانه ، رکن رکین تفکر شیعه و از ضروریات این مذهب است در تعریف عصمت بین عالمان شیعه اختلافاتی وجود دارد ، اما نوع ادله ای که برای اثبات ضرورت عصمت پیامبران و امامان می‌آورند ، ناخودآگاه آنان را به تعریف واحدی از عصمت می‌رساند که در آن ، مصونیت از هر گونه گناه ، خطا و لغزش(بزرگ یا کوچک، عمدی یا سهوی) و در تمام عرصه های
دسته بندی معارف اسلامی
بازدید ها 3
فرمت فایل doc
حجم فایل 38 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 43
تعریف و اثبات عصمت پیامبران وامامان

فروشنده فایل

کد کاربری 2106
کاربر

تعریف و اثبات عصمت پیامبران وامامان

عصمت پیامبران و امامان دوازده گانه ، رکن رکین تفکر شیعه و از ضروریات این مذهب است . در تعریف عصمت بین عالمان شیعه اختلافاتی وجود دارد ، اما نوع ادله ای که برای اثبات ضرورت عصمت پیامبران و امامان می‌آورند ، ناخودآگاه آنان را به تعریف واحدی از عصمت می‌رساند که در آن ، مصونیت از هر گونه گناه ، خطا و لغزش(بزرگ یا کوچک، عمدی یا سهوی) و در تمام عرصه های مختلف زندگی فردی و اجتماعی مندرج می‌‌باشد .

از دیدگاه آقای مصباح یزدی :

منظور از معصوم بودن پیامبران یا بعضی دیگر از انسانها تنها عدم ارتکاب گناه نیست ، زیرا ممکن است یک فرد عادی هم مرتکب گناهی نشود ….بلکه منظور این است که شخص ، دارای ملکه نفسانی نیرومندی باشد که در سخت ترین شرایط هم او را از ارتکاب گناه باز دارد . ملکه‌ای که از آگاهی کامل و دائم به زشتی گناه و اراده قوی بر مهار کردن تمایلات نفسانی حاصل می‌‌گردد . و چون چنین ملکه‌ای با عنایت خاص الهی تحقق می‌‌یابد، فاعلیت آن به خدای متعال نسبت داده می‌شود.[1]

منظور از گناه که شخص معصوم مصونیت از ارتکاب آن دارد، عملی است که در لسان فقه، حرام نامی‌ده می‌‌شود و همچنین ترک عملی است که در لسان فقه واجب شمرده می‌شود.[2]


از دیدگاه آقای جعفر سبحانی :

عصمت به معنی مصونیت بوده و در باب نبوت دارای مراتب زیر است :

الف . عصمت در مقام دریافت ، حفظ و ابلاغ وحی

ب . عصمت از معصیت و گناه

ج . عصمت از خطا و اشتباه در امور فردی و اجتماعی .[3]

البته مصونیت از خطا در « مسائل عادی زندگی » ، « داوری در منازعات » ،« تشخیص موضوعات احکام دینی » و حتی مصونیت از « برخی بیماری‌های جسمی‌… که مایه تنفر و انزجار مردم می‌‌گردد » نیز از دیدگاه آقای سبحانی در تعریف عصمت گنجانده شده است .

از دیدگاه آقای ابراهیم امی‌نی :

« عصمت عبارت است از یک نیروی فوق العاده باطنی و یک صفت نیرومند نفسانی که در اثر مشاهده حقیقت جهان هستی و رویت ملکوت و باطن عالم وجود حاصل می‌شود. این نیروی فوق العاده غیبی در هرکسی وجود پیدا کرد از مطلق خطا و گناه معصوم خواهد بود و از جهات مختلف بیمه شده است :

  1. 1. در مقام تلقی وحی و درک واقعیات خطا نمی‌‌کند.
  2. 2. در مقام ضبط و نگهداری احکام و قوانین اشتباه و سهو ندارد.
  3. در مقام ابلاغ و اظهار احکام مرتکب اشتباه و گناه نمی‌‌شود.

4- در مقام عمل از لغزشهای عمدی و سهوی مصونیت دارد . هرگز گناه نمی‌کند و احتمال خطا و گناه درباره اش صفر است.»[4]

دیدیم که از نظر آقایان امی‌نی و سبحانی ، عصمت عبارتست از مصونیت از هر گونه گناه و خطا و لغزش ( چه عمدی و چه سهوی) و در تمام عرصه‌های زندگی فردی و اجتماعی ، اما از نظر آقای مصباح یزدی ، عصمت فقط به معنی مصونیت از ارتکاب گناه است ، آن هم گناهی که در لسان فقه گناه شمرده شود نه هرگونه گناهی . در ضمن از نظر قاطبه علمای شیعه پیامبران و امامان ، از همان آغاز زندگی ( یعنی تولد وطفولیت ) تا آخر عمر معصوم هستند، نه اینکه بعد از نبوت یا امامت معصوم شوند . پس به طور خلاصه نظریه عصمت از دیدگاه شیعه چنین است :

« پیامبران و امامان دوازده‌گانه ، در تمام طول عمر معصوم هستند .»

ادله عقلی عصمت پیامبران ( و امامان )

دراینجا به چند نمونه از ادله عقلی شیعه که در آنها سعی شده است تا ضرورت عقلی عصمت پیامبران اثبات شود ، اشاره می‌کنیم و به نقد آنها می‌پردازیم .

دلیل اول « پیامبران الهی در عمل به احکام شریعت ، از هر گونه گناه و لغزش مصونیت دارند و اصولا هدف از بعثت پیامبران در صورتی تحقق می‌پذیرد که آنان از چنین مصونیتی برخوردار باشند . زیرا اگر آنان به احکام الهی که خود ابلاغ می‌کنند دقیقا پایبند نباشند ، اعتماد به صدق گفتار آنها از می‌ان می‌رود و در نتیجه هدف نبوت تحقق نمی‌‌یابد .» [5]

« عصمت برای پیامبران لازم است تا وثوق به گفتار آنها حاصل شود و غرض از نبوت تحقق یابد»[6]

دلیل فوق از جهات گوناگون قابل خدشه است که به چند مورد آن اشاره می‌‌کنیم:

1. این استدلال اگر هم درست و کامل باشد فقط ضرورت مصونیت از گناهان عمدی آن هم گناهانی که در ملأعام و در انظار مردم انجام گیرد را اثبات می‌‌کند ، نه گناهانی که در اثر غفلت و سهو و نسیان گاهی گریبانگیر آدمی‌می‌شود و نه گناهان پنهانی و دور از چشم مردم وجود سهو و نسیان و ابتلا به غفلتهای آنی و زودگذر در انسان امری طبیعی و مورد قبول همه است و هیچ کس تنها به دلیل اینکه گاهی در اثر سهو و فراموشی مرتکب بعضی گناهان خصوصا گناهان کوچک می‌‌شود ، مورد بی اعتمادی مردم قرار نمی‌‌گیرد . آری اگر شخصی غرق در گناه بوده و آلودگی او به رذائل اخلاقی ( کماً و کیفاً ) در سطح بالایی باشد به او نمی‌‌توان اعتماد و اطمی‌نان کرد و اگر چنین شخصی ادعای پیامبری کند ، ادعایش مورد پذیرش مردم قرار نمی‌گیرد . اما اگر یک انسان وارسته و متصف به صفات نیک انسانی و آراسته به فضائل اخلاقی که هر چند معصوم نیست، اما در مجموع انسان پاک و با فضیلتی است و مردم او را به عنوان یک انسان سالم و خوب می‌شناسند ، ادعای پیامبری کند ، ادعای او مورد توجه و تأمل قرار می‌‌گیرد و در مردم تأثیر می‌‌گذارد، مضافا بر اینکه پیامبر فقط ادعای پیامبری نمی‌‌کند، بلکه برای اثبات پیامبری خود دلایل و براهین و معجزاتی هم به مردم ارائه می‌‌دهد و همی‌ن معجزات به علاوه جاذبه معنوی و تاثیر کلامش در بیدار کردن فطرت خفته انسانها اطمی‌نان مردم نسبت به پیامبر را جلب می‌‌کند . پس از آن هم اگر خود پیامبر مرتباً و به دفعات ، احکام الهی را نقض کرده و مرتکب معاصی و یا اعمال زشت و ناپسند ( آن هم به طور عمد و در حضور دیگران ) شود ، ممکن است پیامبری او زیر سؤال برود و مردم به صدق گفتار او شک کنند . اما اگر فقط به درموارد بسیار اندک و در اثر سهو و فراموشی مرتکب بعضی از گناهان شود ، دلیلی ندارد که مردم به صداقت او در ادعایش ( مبنی بر نبوت ) شک کنند . در این استدلال فرض بر این است که برای انسان فقط و فقط دو حال وجود دارد : 1. غرق بودن در گناه و آلودگی‌های اخلاقی 2. معصوم بودن . به عبارتی دیگر گویا هر انسانی یا معصوم است یا غرق در گناه . و بعد گفته‌اند اگر کسی غرق در گناه باشد ، مردم به صدق گفتار او اعتماد و اطمی‌نان نخواهند کرد پس کسی که مدعی پیامبری است باید معصوم باشد تا مرد به او اعتماد کنند و هدف از نبوت حاصل گردد . غافل از اینکه در اینجا حالت سومی‌هم هست و آن اینکه شخص مدعی پیامبری، اگر چه معصوم نیست، اما غرق در گناه و الودگی های اخلاقی هم نیست و در مجموع انسان پاک و وارسته ای است و به دلیل همی‌ن وارستگی و پاکی و صداقت و امانتداری و جاذبه معنوی که دارد، مردم نسبت به او احساس محبت و اطمی‌نان می‌کنند و ادعای چنین شخصی مبنی بر نبوت ـ که علاوه بر سابقه خوب و جایگاهی در دل مردم دارد، برای اثبات ادعای خود معجزه هم می‌‌آورد ـ زمی‌ن تا آسمان فرق دارد با ادعای یک شخص فاسق و گناهکار ( یا حتی عادی ) که هیچ جایگاهی که در دل مردم ندارد و در ضمن برای اثبات ادعای خود ، نمی‌‌تواند معجزه ای ارائه دهد .

2. همان طور که در ابتدی بند پیشین آوردیم ، این استدلال حداکثر ضرورت عصمت ظاهری پیامبران را اثبات می‌‌کند . به عبارت دیگر اگر اعتماد مردم را مبنا قرار دهیم کافی است شخص مدعی پیامبری ، انسانی ظاهر الصلاح باشد یعنی در ملأ عام و در انظار مردم مرتکب گناهان یا اعمال زشت و ناپسند نشود، تا مردم به او اطمی‌نان کنند . اما ضرورتی ندارد که شخص ، از هرگونه خطا و لغزش و گناهی ـ چه در ظاهر و چه در پنهان ـ مصون باشد . پس این دلیل ، ناتمام است .

3.استدلال فوق اگر هم درست و تمام باشد فقط ضرورت عصمت از گناه را اثبات می‌کند نه عصمت از خطا و اشتباه ، و این نکته مهمی‌است . پیامبران همواره اعلام می‌‌کنند که ما هم بشری مثل شما و همه افراد نوع بشر هستیم و تنها فرق ما با شما این است که به ما وحی می‌‌شود . محتوای وحی الهی هم ، همان چیزی است که در کتب آسمانی آمده است یعنی مجموعه ای از معارف الهی و دستورات و احکام کلی که دینداران ، مکلفند به آنها عمل کنند . پیامبران هیچگاه اعلام نمی‌‌کنند که تمام اعمال و حرکات ریز و درشت ما ( حتی در حوزه زندگی فردی و خصوصی ) به راهنمایی وحی انجام می‌‌شود ، تا اگر مردم خطایی در اعمال او دیدند ( مثلا اشتباه درانتخاب همسر ) نسبت به ادعاهای او شک کنند . بنابراین به عنوان مثال ، اگر پیامبر اسلام (ص) در انتخاب نگهبانان لایق و امانتدار و مطیع ، در سپردن تنگه کوه احد به آنها اشتباه کند و این اشتباه باعث شکست در جنگ شود ، هیچکس نسبت به پیامبر بودن آن حضرت شک نمی‌‌کند ، چرا که آن حضرت مدعی نبوده است که سپردن این امر به افراد مذکور ، به فرمان خدا و از طریق وحی بوده است .

4.دلیل مذکور ، با این مدعا که صفت عصمت قابل شناسایی توسط مردم نیست ، در تناقض آشکار است . همان طور که می‌دانیم بنا به ادعای شیعه ، امام و جانشین پیامبر (ص) باید معصوم باشد و چون صفت عصمت ، قابل تشخیص و شناسایی توسط مردم نیست ، پس امامت باید با نصب الهی و معرفی پیامبر ( یا امام معصوم قبلی ) تحقق یابد. به عبارت دیگر امامت باید منصوص باشد . اما در این استدلال ، گفته می‌‌شود که اگر پیامبری معصوم نباشد ، مردم به او اعتماد نمی‌‌کنند و لذا غرض از نبوت حاصل نمی‌‌شود. سؤال این است که مردم چگونه می‌‌توانند به عصمت شخص پی‌ببرند تا بعد از آن ، ادعای او مبنی بر نبوت را بپذیرند و به او اعتماد کنند ؟ آنچه مردم می‌‌توانند به آن پی ببرند حداکثر ، این است که از فلان شخص ( که اکنون مدعی نبوت است ) تاکنون گناه یا خطا یا عمل زشتی دیده نشده است . اما همه می‌دانیم که این با عصمت فرق دارد . ممکن است آن شخص در خلوت و پنهانی مرتکب اعمال زشت و ناپسندی شده، اما مردم خبر نداشته باشند . پس راهی برای اثبات عصمت یک شخص برای مردم وجودندارد. حال چگونه است که مردم ـ بدون آنکه بتوانند به عصمت کسی اطمی‌نان پیدا کنند ـ دعوت پیامبران را می‌پذیرند و به آنها اعتماد و اطمی‌نان می‌‌کنند ؟

5- و آخرین اشکال این است که اگر دلیل مذکور درست باشد ، لازم می‌‌آید که عصمت را نه تنها در پیامبران ( وامامان ) بلکه در عالمان ، مجتهدان ، قضات ، فرماندهان نظامی‌، زمامداران و هر انسانی که مقام یا شغل مهم و حساسی دارد نیز شرط بدانیم . چرا که با همی‌ن روش می‌‌توان چنین استدلال کرد که اگر مجتهد معصوم نباشد ، مردم نمی‌‌توانند به او اعتماد کنند و زمام امور آخرت خود را با تقلید از او به دست او بسپارند . همی‌ن طور اگر قاضی معصوم نباشد ،مردم نمی‌‌توانند به او اعتماد کنند و در منازعات و اختلاقاتی که جان و مال و آبرو و حیثیت آنها در خطر است ، به او رجوع کنند . پس ضرورت دارد که قاضی هم معصوم باشد! و حتی شهود نیز باید معصوم باشند ، چرا که اگر معصوم نباشند نمی‌‌توان به صدق گفتار آنان وثوق پیدا کرد و می‌‌دانیم که شهادت دروغ آنها ممکن است جان و مال و حیثیت و آبروی انسانهای بی گناهی را به خطر اندازد و این در منازعات کلان و درسطوح بالای حکومت و جامعه آشکارتر می‌‌شود . زیرا ممکن است قضاوت غلط و ناعادلانة قاضی و شهادت دروغ شاهدان ، ضربه بزرگی به حکومت و جامعه بزند و چوب این گناه را می‌لیونها انسان بی‌گناه و مظلوم بخورند . ممکن است در مورد شرط عصمت در مجتهدین و مراجع تقلید بگویید که امامان معصوم در احادیث و روایاتی به ما دستور داده‌اند که در زمان غیبت به مجتهدین رجوع کنیم . اما سؤال این است که اولاً چه کسانی این احادیث را برای ما نقل کرده‌اند ؟ لاجرم مستحضر هستید که ناقلان این احادیث ، همان فقیهان و مجتهدان هستند که همه غیر معصومند . حال چگونه می‌‌توان به صدق گفتار آنها وثوق پیدا کرد ؟ مخصوصا اگر به این مطلب توجه کنیم که در این «ادعاها» آنان ذینفع هم هستند . پس بنا به منطق شیعه باید گفت : «عصمت در فقها لازم و ضروری است تا وثوق به گفتار آنها حاصل آید» ثانیا چگونه ممکن است امامان معصوم با دستورات خود ، قواعد عقلی و منطقی را نقض کنند!؟

دلیل دوم . هدف اصلی از بعثت ایشان ]پیامبران [راهنمایی بشر بسوی حقایق و وظایفی است که خدای تعالی برای انسانها تعیین فرموده است و ایشان در حقیقت نمایندگان الهی در می‌ان بشر هستند، که باید دیگران را به راه راست هدایت کنند . حال اگر چنین نمایندگان و سفیرانی پای بند به دستورات الهی نباشند و خودشان بر خلاف محتوای رسالتشان عمل کنند ، مردم رفتار ایشان را بیانی مناقض با گفتارشان تلقی می‌کنند و دیگر به گفتارشان هم اعتماد لازم را پیدا نمی‌‌کنند و در نتیجه ، هدف از بعثت ایشان بطور کامل تحقق نخواهد یافت . پس حکمت و لطف الهی اقتضاء دارد که پیامبران ، افرادی پاک و معصوم از گناه باشند و حتی کار ناشایسته‌ای از روی سهو و نسیان از ایشان سرنزند تا مردم گمان نکنند که ادعای سهو و نسیان را بهانه‌ای برای ارتکاب گناه قرار داده‌اند .»[7]

باز هم می‌‌گوییم اگر پیامبران خودشان «پای بند به دستورات الهی نباشند »،مردم دیگر به آنها اعتماد نخواهند کرد ، اما اگر پای‌بند باشند ولی در موارد استثنایی آن هم نه به صورت عمد، بلکه از روی سهو و نسیان پایشان بلغزد و مرتکب گناهی شوند لکن زود توبه و استغفار کرده و در تدارک جبران آن باشند ، مردم به هیچ وجه اعتمادشان را نسبت آنها از دست نمی‌‌دهند. این دلیل ( مانند دلیل قبل ) حداکثر چیزی را که می‌‌تواند اثبات کند این است که پیامبران وپیشوایان دین نباید افرادی لاابالی و بی قید و بند باشند، اما لا ابالی بودم نقیض عصمت نیست تا با رد آن ، ضرورتاً عصمت را نتیجه بگیریم بلکه ضد آن است و بین این دو ، شقوق دیگری هم وجود دارد که حداقل بعضی از این شقوق سلب کننده اعتماد مردم نسبت به پیامبران نمی‌‌شود . درمورد مصونیت از هر گونه سهو و نسیان هم داستان از همی‌ن قرار است .اگر سهو و نسیان به دفعات زیاد و به طور مکرر باعث انجام کارهای ناشایست شود، ممکن است سلب اعتماد مردم را به دنبال بیاورد . اما در موارد کم و استثنایی هیچگاه باعث سلب اعتماد مردم نمی‌‌شود. چرا که مردم پیامبر را بشری مانند خود می‌‌دانند و سهو و نسیان ( در حد متعارف ) را امری طبیعی قلمداد می‌‌کنند .

دلیل سوم .« ]پیامبران[ علاوه بر اینکه موظفند محتوای وحی و رسالت خود را به مردم ابلاغ کنند و راه درست را به ایشان نشان دهند ، همچنین وظیفه دارند که به تزکیه و تربیت مردم بپردازند و افراد مستعد را تا آخرین مرحله کمال انسانی برسانند . به دیگر سخن : ایشان علاوه بر وظیفة تعلیم و راهنمایی ، وظیفه تربیت و راهبری را نیز به عهده دارند، آن هم تربیتی همگانی که شامل مستعدترین و برجسته‌ترین افراد جامعه نیز می‌‌شود و چنین مقامی‌در خور کسانی است که به عالی‌ترین مدارج کمال انسانی رسیده باشند و دارای کامل ترین ملکات نفسانی ( ملکه عصمت ) باشند.»[8]

این استدلال چیزی بیش از این را اثبات نمی‌‌کند که پیامبران باید از بین بهترین و با فضیلت ترین و رشد یافته ترین انسانها انتخاب شوند، تا بتوانند به اصلاح و تربیت معنوی مردم بپردازند اما ضرورت عصمت آنها را اثبات نمی‌کند . چرا که بالاتر یا کامل تر از همه بودن ، لزوما به معنای معصوم بودن نیست . در این دلیل گفته شده است که پیامبران آمده اند با تزکیه و تربیت مردم « افراد مستعد را تا آخرین مرحله کمال انسانی برسانند » این درست است، اما ضرورتی ندارد که پیامبران ، خود به چنین مرحله ای ( یعنی آخرین مرحله کمال انسانی ) رسیده باشند تا بتوانند دست انسانها را گرفته و از پله های کمال بالا ببرند. چرا که خود پیامبران می‌توانند در حال پیمودن مراحل کمال باشند و سرعت سیرشان هم ـ به دلیل خاص الهی ـ از دیگران بالاتر باشد. آیا در چنین فرضی ، آنها نمی‌‌توانند مردم را هدایت و راهبری کرده و دست افراد مستعد را گرفته و از پله‌های کمال بالا ببرند ؟ درست مثل معلمی‌که دانش و سوادش در حد دیپلم بوده و در حال تدریس در مقطع راهنمایی است . چنین معلمی‌اگر خودش همواره در همان سطح باقی بماند و رشد نکند ، نمی‌‌تواند شاگردانش را تا مرحله‌ای بالاتر از دیپلم برساند. اما اگر به موازات تدریس ، خودش هم درس بخواند و پیشرفت کند و مدارج علمی‌را یکی پس از دیگری طی کند. می‌‌تواند شاگردانش را تا مراحل بالای دانشگاهی هم برساند. پس ضرورتی ندارد که یک معلم حتما بالاترین مدارج علمی‌را طی کرده باشد تا بتواند به دانش آموزان دوره راهنمایی یا دبیرستان و حتی دانشگاه درس بدهد . اگر جاده دانش و معرفت را جاده‌ای بی‌انتها بدانیم، می‌‌توانیم فرض کنیم که همواره کسانی در این جاده جلوتر و سریع تر از دیگران سیر می‌کنند، بدون اینکه به انتهای آن (یعنی علم به ماکان ومایکون ، و معرفت مصون از خطا ) رسیده باشند . در کمالات معنوی نیز داستان به همی‌ن قرار است . آنچه ضرورت دارد این است که مربی بالاتر از شاگرد باشد و در ضمن خودش نیز در حال رشد و کمال و سیر مقامات معنوی باشد تا این برتری همی‌شه حفظ شود . اما این دلیل قسمت مکملی هم دارد:

افزون بر این ، اساساً نقش رفتار مربی در تربیت دیگران بسی مهمتر از نقش گفتار اوست و کسی که از نظر رفتار ، نقصها و کمبودهایی داشته باشد ، گفتارش هم تاثیر مطلوب نمی‌‌بخشد . پس هنگامی‌هدف الهی از بعثت پیامبران به عنوان مربیان جامعه ، بطور کامل تحقق می‌‌یابد که ایشان از هر گونه لغزش در گفتار و کردارشان مصون باشند.[9]

باز هم در نقد این دلیل می‌‌گوییم اگر نقصها و کمبودها زیاد باشند و مربی خودش مکرراً و به دفعات مرتکب اعمال زشت و رفتارهای دون شأن یک مربی شود ، گفتارش تاثیر مطلوب را نخواهد داشت اما اگر این موارد بسیار کم و بطور استثنایی و آن هم از روی سهو و نسیان پیش بیاید ، مانع از آن نخواهد شد که گفتار مربی تاثیر مطلوب داشته باشد .

تا اینجا ادله عقلی عصمت بیشتر بر روی ضرورت مصونیت از گناهان و اعمال زشت و ناپسند تاکید داشتند . اما عالمان شیعه برای اثبات ضرورت عصمت و مصونیت از خطا و لغزش در امور زندگی فردی و اجتماعی و حتی مسائل عادی و پیش پا افتاده زندگی خانوادگی و خصوصی نیز ادله‌ای اقامه کرده اند که به یک نمونه آن اشاره می‌‌کنیم :

درذهن غالب افراد ، خطا در اینگونه مسائل با خطا در احکام دینی ملازمه دارد. در نتیجه ارتکاب خطا در این مسائل ، اطمی‌نان مردم را نسبت به شخص پیامبر خدشه دار ساخته و نهایتا مایه خدشه دار شدن غرض بعثت می‌گردد.[10]

منظور این است که اگر پیامبر در مسائل عادی زندگی و یا در مسائل اجتماعی ، خطا کند ، مردم او را جایزالخطا دانسته و نسبت به تعالیم دینی او هم شک می‌کنند و از خود می‌پرسند: از کجا معلوم که در اینجا هم خطا نکرده باشد . پس لازم است که پیامبر (و امام) در همه ماحل و شؤون زندگی فردی و اجتماعی از هرگونه خطا و لغزش و سهو و نسیان مصون باشد . زیرا هر گونه خطا و سهو و نسیانی ، ممکن است از طرف مردم به تعالیم دینی او هم تسری داده شود و بدین ترتیب اعتماد مردم از او سلب گردد . اما این استدلال هنگامی‌درست است که پیامبران مدعی باشند که منشأ تمام حرکات و سکنات و گفتار و کردارشان وحی الهی است . آری در چنین صورتی اگر مردم در امور زندگی شخصی یا اجتماعی پیامبر خطا و لغزشی را مشاهده کنند، با خود خواهند گفت که از کجا معلوم در تعالیم دینی او هم اشتباهی رخ نداده باشد. اما اگر پیامبران چنین ادعایی نداشته باشند و به مردم بگویند که فقط احکام الهی و حقایق دینی به ما وحی می‌‌شود ، اما زندگی روزمرة ما مانند همه انسانهای دیگر است ، هیچگاه مردم حکم این دو مورد را پا هم خلط نمی‌‌کنند و بین این دو حوزه تفکیک قائل می‌‌شوند و آنچه در عالم واقع رخ داده است نیز همی‌ن است که پیامبران ، مدعی آوردن تعالیم دینی از طرف خدا و از طریق وحی بوده‌اند و هرگز ادعا نکرده اند که در مسائل عادی زندگی نیز به آنها وحی می‌شود. مردم نیز می‌دانند که پیامبران امور عادی زندگی را با اتکاء به عقل عرفی و دانش و تجربه بشری انجام می‌دهند و لذا خطا و لغزش در این امور را طبیعی می‌دانند . در جنگ احد ، نظر بسیاری از اصحاب و یاران پیامبر (ص) این بود که ایشان در انتخاب تاکتیک جنگی اشتباه می‌کنند و کار درست این اس که از شهر خارج شده و در منطقه کوه احد با دشمن درگیر شوند . این اصحاب بزرگ ، با آنکه پیامبر (ص) را در امور زندگی فردی و اجتماعی و حکومتی و … جایز الخطا می‌دانستند ، اما به پیامبری او هم ایمان داشتند . شیخ صدوق ـ عالم بزرگ شیعه ـ معتقد است که پیامبر (ص) در مواردی (در هنگام نماز ) دچار سهو شده است ، اما باز هم به نبوت پیامبر (ص) اعتماد دارد . از مجموع مطالبی که در نقد ادله عقلی ضرورت عصمت انبیاء (در دوران نبوت ) گفتیم به راحتی می‌توان نظریه کسانی را که می‌گویند عصمت انبیاء قبل از نبوت و حتی در دوران کودکی ضرورت دارد، نیز نقد کرد . دلیل آنها چنین است :

اگر انسانی پاسی از عمر خود را در گناه و گمراهی صرف کند و سپس پرچم هدایت را به دست گیرد ، چندان مورد اعتماد مردم قرار نمی‌گیرد ولی کسی که از آغاز عمر از هر گونه آلودگی پیراسته بوده، به خوبی قادر به جلب اعتماد مردم خواهد بود . علاوه غرض ورزان و منکران رسالت می‌توانند به سادگی روی گذشته های تاریک وی انگشت نهاده وبه ترور شخصیت و مخدوش ساختن پیام وی بپردازند .[11]

آری اگر کسی نیمی‌از عمر خود را در گناه و گمراهی صرف کند و مردم او را به عنوان یک شخص فاسق و گناهکار و آلوده به زشتیها و رذائل اخلاقی مانند غرور و تکبر و خودخواهی و حرص و طمع مال دنیا و حب ریاست و مقام و…. بشناسند هیچگاه دعوی او مبنی بر نبوت را نمی‌پذیرند . اما آیا امر دایر است بین اینکه شخص یا معصوم باشد یا این چنین غرق در گناه و آلودگی؟ آیا جز این دو حالت ، حالتهای دیگری وجود ندارد و در اینجا با یک حصر عقلی مواجه هستیم ؟ سؤال این است که اگر شخصی معصوم نباشد اما در بین مردم شخصیتی موجه و در آراستگی به فضائل و پیراستگی از رذائل اخلاقی و دوری از اعمال زشت و ناپسند ، از سطح عموم مردم بالاتر باشد و مردم از او صداقتها ، خوبیها ، پاکیها و محبتها دیده باشند و علاوه بر اینها برای اثبات دعوی خود ، معجزه هم بیاورد ، آیا دعوی او مبنی بر پیامبری و رسالت ، عقیم و بی اثر خواهد ماند ؟ راستی چرا در این ادله ، اهمی‌ت و نقش معجزه دراثبات دعوی نبوت و همی‌نطور جاذبه معنوی پیامبران و جایگاهی که در دل مردم دارند نادیده گرفته می‌شود؟ منظور از گذشته‌های تاریک که پیامبران باید فاقد آن باشند تا ترور شخصیت نشوند چیست ؟ اگر اشتهار به ظلم و فساد و حرام خواری و … است ، کسی منکر این نیست که اینها همه نقاط تاریک و قابل استناد جهت ترور شخصیت است ( و البته خداوند هم خودش می‌داند که پیامبرش را از بین چه کسانی انتخاب کند تا چنین مشکلی پیش نیاید) اما ارتکاب معدودی گناه کوچک در گذشته آن هم نه بطور عمد بلکه از روی سهو و فراموشی را چگونه می‌توان به عنوان «گذشته‌های تاریک » یادکرد ( مخصوصا اگر این گناهان در زمان کودکی یا نوجوانی از انسان سرزده باشد) آیا اگر واقعا معلوم شود که یک پیامبر ، دردوران کودکی (مثلا هفت سالگی ) در یک مورد دروغ گفته است ، باید اکنون هم ادعای پیامبری او را انکار کنیم ، حتی اگر در دوران بلوغ و رشد و جوانی اش انسانی فاضل و پاک و صدیق و امانتدار بوده وبرای رسالتش نیز معجزه آورده و جاذبه معنوی اش دل ما را ربوده و زیبایی تعالیمش عقل ما را مدهوش خود ساخته است ؟ آیا واقعا در اثر یک دروغ کوچک که در دوران طفولیت مرتکب آن شده است ، تعالیم حیاتبخش او بی اثر می‌شود ؟


ادله نقلی عصمت پیامبران ( و امامان ) :

دلیل اول . « قرآن کریم گروهی از انسانها را مخلص ( خالص شده برای خدا ) نامی‌ده است، که حتی ابلیس طمعی در گمراه کردن ایشان نداشته و ندارد و در آنجا که سوگند یاد کرده که همه فرزندان آدم را گمراه کند ، مخلصین را استثنا کرده است . چنانکه در آیه 82 و 83 از سورة ص از قول وی می‌فرماید: قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین و بی شک طمع نداشتن ابلیس در گمراهی ایشان به خاطر مصونیتی است که از گمراهی و آلودگی دارند و گر نه دشمنی وی شامل ایشان هم می‌شود و در صورتی که امکان می‌داشت هرگز از گمراه کردن ایشان دست بر نمی‌داشت . بنابراین مخلص مساوی با معصوم خواهد بود و هر چند دلیلی بر اختصاص این صفت به انبیاء علیهم السلام نداریم ولی بدون تردید شامل ایشان می‌شود . چنانکه قرآن کریم تعدادی از انبیاء را از مخلصین شمرده و نیز علت مصونیت حضرت یوسف را که در سخت ترین شرایط لغزش قرار گرفته بود ، مخلص بودن وی دانسته است . ( سوره یوسف آیه 24[12])

سه اشکال عمده در این استدلال به چشم می‌خورد که در ذیل می‌آید :

1- مفاد آیات مذکور بیش از این نیست که در می‌ان بندگان خدا ، هستند انسانهایی که مخلص بوده و شیطان نمی‌تواند آنها را فریب دهد و لذا این انسانها مرتکب گناه نمی‌‌شوند . اما آیا همه پیامبران ( و امامان ) مخلص هستند یا نه ، این آیات در این مورد چیزی نمی‌گویند . پس با تمسک به این آیات نمی‌توان مصونیت همه پیامبران گناه را اثبات کرد . اتفاقا آیات فراوانی در قرآن وجود دارد که صراحتا گناهانی را به پیامبران نسبت می‌دهند و ما در آینده به بعضی از این آیات اشاره خواهیم کرد.

2- این آیات حداکثر ، مصونیت بعضی از انسانها ( یعنی همان مخلصین ) از گناهان عمدی را اثبات می‌کند نه گناهان سهوی ( و نه خطا و لغزش در امور زندگی فردی و اجتماعی ). نمی‌توان اثبات کرد که سهو و نسیانی که گاهی باعث ارتکاب گناه می‌شود ، همواره در اثر اغوای شیطان حاصل می‌شود . پس حتی اگر شیطان ازکسی قطع امید کند، و او را وسوسه نکند باز ممکن است در اثر سهو و نسیانی که عاملش چیزی به غیر از شیطان است مرتکب گناه شود . خطا و اشتباه در امور زندگی فردی و اجتماعی هم (حداقل در بعضی موارد ) ربطی به اغوای شیطان ندارد و لذا حتی اگر شیطان وجود هم نداشته باشد ، باز ممکن است انسان دچار خطا و اشتباه در مسائل مربوط به زندگی شود . می‌بینیم که در اینجا دلیل اخص از مدعاست .

3- نه این آیات و نه آیاتی که بعضی از پیامبران را از مخلصین نام می‌برد ، هیچکدام دلالتی بر این ندارند که پیامبران در تمام طول عمر خود ( قبل از نبوت و حتی در زمان کودکی )، مخلص بوده اند . معنای مخلص «خالص شده » است ، نه «خالص به دنیا آمده».

دلیل دوم. قرآن کریم اطاعت از پیامبران را بطور مطلق لازم دانسته و از جمله آیه 63 از سوره نساء می‌فرماید : و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله و اطاعت مطلق از ایشان در صورتی صحیح است که در راستای اطاعت از خدا باشد و پیروی از آنها منافاتی با اطاعت از خدای متعال نداشته باشد و گر نه امر به اطاعت مطلق از خدای متعال و اطاعت مطلق از کسانی که در معرض خطا و انحراف باشند ، موجب تناقض خواهد بود.[13]

این دلیل نیز نقاط ضعف فراوانی دارد که در ذیل به چند مورد اشاره می‌کنیم :

1 . این دلیل ضرورت عصمت پیامبران در دریافت و ابلاغ وحی و تعالیم دینی به مردم را اثبات می‌کند نه مصونیت آنها در برابر هر گونه گناه و خطا و لغزش ( حتی در امور زندگی فردی و اجتماعی ) . چرا که پیروی از پیامبران به معنای پیروی از فرامی‌ن آنها در حوزه دین و تعالیم وحیانی است نه در مسائل زندگی فردی و اجتماعی که ربطی به دین ندارد : اما از این هم که بگذریم ، تنها نتیجه منطقی که از آیاتی نظیر آیه 63 از سوره نساء می‌توان گرفت این است که پیامبران هیچگاه مردم را دعوت به کاری نمی‌کنند که خلاف خواست و رضای خدا باشد . دستورات پیامبران ، همان دستورات خداست . اما از این آیات استنباط نمی‌شود که آنان خودشان در پیروی از فرامی‌ن الهی دچار هیچگونه خطا و لغزش و گناهی ( چه عمدی و چه سهوی ) نمی‌‌شوند .ممکن است بگویید اگر پیامبران مرتکب گناه شوند ، الگو بودن خود را از دست می‌دهند و مردم نمی‌توانند آنان را الگوی خود قرار دهند و به آنها اقتداء کنند . قرآن از ما می‌خواهد پیامبران را الگو و مقتدای خود قرار دهیم و اگر آنان مرتکب خطا و گناه شوند ، در حقیقت خداوند از ما خواسته است که شما هم خطا و گناه کنید و می‌دانیم که چنین چیزی محال است . پاسخ این است که معنای اقتداء و الگوبرداری این نیست که هر یک از اعمال پیامبر را به صورت منفرد و جدا از مکتب فکری او طوطی وار تقلید کنیم . اقتداء به این معنی است که دستورات ، تعالیم و راهنمایی‌های پیامبر را چراغ راه خود قرار داده و او را در عمل به همین تعالیم و دستورات ، الگوی خود قرار دهیم . به عبارت دیگر مفاد آیات فوق ، اطاعت از دستورات پیامبران است نه تقلید طوطی وار از تک تک اعمال و حرکات آنها. پیداست که اولا هیچگاه پیامبران ، ما را به گناه فرا نمی‌خوانند ( و این البته بامعصوم بودن خودشان فرق دارد ) و ثانیا خودشان نیز همواره سعی می‌کنند رعایت همی‌ن دستورات را بکنند و تا آنجا که در حد توانشان است، مرتکب گناهی نشوند و اگر احیانا در موارد معدودی آن هم از روی سهوو فراموشی ، مرتکب گناهی شوند ، بر طبق تعالیم خود ، فورا توبه و استغفار می‌کنند ( همانطور که در آیات فراوانی توبه ها و استغفارهای پیامبران ذکر شده است ) و اقتدای ما به رسولان الهی نیز همی‌ن است که مانند آنان حتی الامکان سعی کنیم مرتکب گناهی نشویم و اگر پایمان لغزید و گناه کردیم کردیم مانند آنها ( و به بنا تعالیمشان ) فورا توبه و استغفار کرده و گناهمان را به طریق مقتضی جبران کنیم . اقتداء به پیامبر به این معنی نیست که اگر مثلا در جایی دیدیم او عصبانی شد و نتوانست خود را کنترل کند و فرضاً بر سر همسر خود فریاد کشید ، ما هم بلافاصله عصبانی شده و بر سر همسرمان فریاد بزنیم ! اقتداء به این معنی است که اولا با تعالیم او در مورد محبت به همسر و رعایت احترام و حقوق او و گذشت و چشم پوشی از خطاهایش آشنا شده و رفتار عمومی‌آن حضرت با همسرانش را مورد مطالعه قرار داده و ما نیز با همسرمان همانگونه باشیم . پیداست که پیامبر ممکن است در اثر سهو و فراموشی ( که امری طبیعی است ) مرتکب خطا یا گناهی شود. اما این به هیچ وجه ناقض دستورات و تعالیم او نیست. زیرا پیامبر هیچگاه نگفته است که شما به هیچ وجه حق ندارید هیچ گناهی حتی از روی سهو و فراموشی انجام دهید. چرا که این ، تکلیف مالایطاق است و در اینصورت اگر خودش حتی از روی سهو و فراموشی مرتکب گناه یا خطایی شود ، تناقض رخ می‌نماید . آنچه پیامبر از ما می‌خواهد، این است که همواره به یاد خدا و قیامت باشیم و از گناهان دوری کنیم و سعی کنیم که عمدا مرتکب گناهی نشویم؛ اما اگر پایمان لغزید و فریب شیطان را خوردیم و گناهی کردیم باید توبه و استغفار کرده و در تدارک جبران آن گناه باشیم . به عبارتی دیگر اقتداء به رسول اقتداء به سیره عملی اوست، نه تقلید طوطی وار از تک تک اعمال او بدون در نظر گرفتن روح تعالیم و دستوراتش . سیره عملی یعنی نظم عمومی‌ای که بر زندگی پیامبر حاکم است . به عنوان مثال ، نماز اول وقت خواندن جزئی از برنامه زندگی پیامبر اسلام (ص) بود . یعنی آن حضرت همواره سعی می‌کرد نمازش را در اول وقت ( آن هم به جماعت ) بخواند و بنا را همیشه بر نماز اول وقت می‌گذاشت . اما ممکن بود گاهی در اثر مشکلات خاصی و یا در اثر سهو و فراموشی ، نمازش از وقت فضیلت بگذرد . حال اقتداء به آن حضرت بدین معنی نیست که ببینیم به عنوان مثال ایشان امروز در چه ساعتی نماز می‌خواند و آنگاه ما هم در همان ساعت بخوانیم و یا اینکه اگر او امروز به دلیل مشکلاتی که دارد و یا در اثر سهو و فراموشی در نماز جماعت شرکت نکرده است ، ما نیز نماز جماعت را رها کرده و نماز نخوانیم و یا به صورت فرادی بخوانیم . اقتداء به پیامبر اقتداء به قواعد زندگی و گفتار و کردارش است نه تقلید از مصادیق یا استثناء ها . از اینجا معلوم می‌شود که « اسوه حسنه » بودن پیامبر هم به معنی معصوم بودن او نیست بلکه به این معنی است که پیامبر (ص) ، بهترین الگوی ما مسلمانان است، همی‌ن و بس . یعنی او در عبادت و بندگی خدا و انجام واجبات و دوری از گناهان و آراسته شدن به فضائل اخلاقی و پیراسته شدن از رذائل اخلاقی ، و سرعت گرفتن بسوی خیرات ، گوی سبقت را از همگان ربوده و ما پیروان آن حضرت باید اورا الگوی خود قرار دهیم و به دنبال او حرکت کنیم تا راه سعادت را گم نکنیم . اطاعت از پیامبران هم اطاعت از فرامین آنهاست ( و آنها هیچگاه فرمان گناه صادر نمی‌کنند) نه تقلید از حرکات و سکنات آنها به صورت مصداقی و موردی .

2. فرض کنیم آیاتی که ما را امر به اطاعت از رسولان الهی می‌کنند ، دلیل قاطعی باشند بر اینکه رسولان الهی معصومند . از طرفی بنا به نظر شیعه، معنای «اولی الامر» در آیه 59 سوره نساء امامان دوازده گانه شیعه است و چون در آن آیه، اطاعت از اولی امر در کنار اطاعت از خد و رسول آمده و علاوه بر آن پیامبر (ص) نیز در حدیث ثقلین ، ما را امر به اطاعت از عترت پاکش نموده ، پس امامان شیعه باید معصوم باشند . بسیار خوب ، می‌پرسیم مگر امامان معصوم به پیروان خود دستور نداده اند که در زمان غیبت ، فقها و راویان احادیث را مرجع و الگوی خود قرار دهند و تعالیم امامان معصوم را از زبان آنان بشنوند و از آنان اطاعت کنند ؟ بدون شک پاسخ عالمان شیعه به این سئوال مثبت است . حال می‌گوییم اگر چنین است باید فقها هم معصوم باشند . چرا که اگر فقها معصوم نباشند هیچگاه امام معصوم، ( که به اعتقاد شیعه ، کلامش همسنگ کلام خدا و رسول است و همان حجیت را دارد ) شیعیان خود را امر به اطاعت از آنها نمی‌کند ! این تناقض چگونه حل می‌شود ؟ ممکن است بگویید که منظور امامان ، اطاعت مطلق از فقها نیست بلکه اطاعت درچار چوب قرآن و سنت پیامبر (ص) است . اما اولاً چنین چیزی در متن روایات مذکور وجود ندارد و ثانیا اگر بنا را بر تفکرات رایج شیعه بگذاریم ، مگر مردم سر در می‌آوردند که کتاب و سنت چیست و چه می‌گوید، تا از فقها در چارچوب آن اطاعت کنند ؟ ( اگر چنین بود نیازی به اطاعت از فقها نبود چرا که مردم ، خود فقیه بودند ) بر طبق درک عموم فقهای شیعه از همین روایات ، مردم تعالیم دین و معنای کتاب و سنت را باید از فقها بگیرند. پس چگونه می‌توانند برای اطاعت از فقها چار چوب تعیین کنند ؟ چار چوب را خود فقها تعیین می‌کنند . به عبارتی دیگر این پاسخ ، ما را با دور منطقی مواجه می‌کند و از حل مشکل عاجز است . پس با توجه به اینکه اینگونه استدلالها ، توابع و لوازم باطلی دارند ، نمی‌توان به آنها اعتنا کرد .

دلیل سوم . «قرآن کریم مناصب الهی را اختصاص به کسانی داده است که آلوده به ظلم نباشند و در پاسخ حضرت ابراهیم (ع) که منصب امامت را برای فرزندانش درخواست کرده بود می‌فرماید لا ینال عندی الظالمین و می‌دانیم که هر گناهی دست کم ظلم به نفس است و هر گناهکاری در عرف قرآن کریم ظالم نامی‌ده می‌شود . پس پیامبران یعنی صاحبان منصب الهی نبوت و رسالت هم منزه از هر گونه ظلم و گناهی خواهند[14]

اشکالات مهم این استدلال :

1- بهتر است ابتدا آیه ای را که در این استدلال مورد استناد قرار گرفته است، بیاوریم . آیه چنین است :

«و اذبتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین »[15]

«و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتی آزمود و او آن همه را به اتمام رسانید ، ]خداوند به او [ فرمود: من تو را پیشوای مرد م قرار دادم . ]ابراهیم [پرسید: از دودمانم ]چطور[؟ فرمود: پیمان من به بیدادگران نمی‌رسد.»

بر طبق آنچه در تفاسیر معتبر شیعه ( مانند المی‌زان ) آمده ، این آیه مربوط به دوران کهولت و اواخر عمر حضرت ابراهیم است و پیش از آن ، حضرت ابراهیم ، پیامبر (نبی) بوده و بعد از اینکه خداوند آن حضرت را در معرض امتحانات گوناگون الهی ( از جمله داستان ذبح اسماعیل ، شکستن بت ها و مبارزه با نمرود ) قرار داد و او نیز از همه این امتحانات پیروز و سربلند بیرون آمد ، خداوند او را به مقام امامت (پیشوایی ) رساند .یعنی پیش از آن ، حضرت ابراهیم نبی بوده ، اما امام نبوده است . بر طبق این آیه امامت، مقامی‌بالاتر و برتر از نبوت است . یعنی چه بسا شخصی نبی باشد اما امام نباشد.[16]

حال کافی است یک بار دیگر استدلال مورد نظر را مرور نظر کنیم تا ضعف و ناتوانی آن را در اثبات عصمت پیامبران ( و امامان ) دریابیم . ایه مورد نظر بیش از این نمی‌گوید که مقام امات به ظالم نمی‌رسد . یعنی ظالم نمی‌تواند ( و یا حق ندارد) پیشوای مردم باشد . از این سخن ، چگونه می‌توان استنباط کرد که همه پیامبران در همه طول عمر ( حتی کودکی ) از هر گونه گناه و خطایی ( حتی از روی سهو و فراموشی ) مصون بوده اند ؟ اولاً اگر قرار باشد این آیه عصمتی را برای کسی اثبات کند ، فقط برای آن دسته از پیامبرانی است که به مقام امامت رسیده‌اند، نه همه پیامبران . ثانیا حتی اگر ظلم و گناه را دو مفهوم مساوی بگیریم ، بر طبق این آیه ، عصمت از گناه آنهم فقط برای پیامبرانی که به مقام امامت رسیده اند ، اثبات می‌شود نه عصمت از خطا و لغزش در امور زندگی فردی و اجتماعی . چرا که خطا و اشتباه مساوی ظلم نیست .

2 . قرآن به زبان مردم سخن می‌گوید و غفلت از این نکته اشتباه بزرگی است . در عرف مردم ، ظالم به کسی می‌گویند که حق دیگران را ضایع و به مردم ظلم و ستم می‌کند . حتی شرک نیز که در قرآن «ظلم بزرگ » نامی‌ده شده است ، زیر پا گذاشتن حق خداوند ( در بندگی ) است . مردم هیچگاه کسی را که ظلمی‌در حق دیگران مرتکب نشده است، ظالم نمی‌نامند . حتی اگر آن شخص با انجام بعضی گناهان به خود ظلم کرده باشد . به عبارت دیگر در عرف مردم ؛ ظالم متضاد عادل است نه معصوم . امام باید عادل باشد و عدالت یعنی رعایت حق و حقوق مردم و اگر بخواهیم معنای عدالت را از این سطح بالاتر ببریم می‌توانیم عدم ارتکاب گناه از روی عمد را هم به آن اضافه کنیم . آنگاه آیه مذکور ، حداکثر مصونیت از گناه عمدی را در پیامبرانی که به مقام امامت رسیده اند اثبات می‌کند ، همین و بس .حال اگر در این آیه ، معنای ظالم را عام و مطلق حساب کنیم و شخصی را که به دلیل انجام گناه مرتکب ظلم به نفس شده است نیز داخل در آن بدانیم ، به این تناقض می‌رسیم که اگر عهد خداوند به ظالم نمی‌رسد و کسی که ظلم به نفس کند هم ظالم است ، پس چگونه است که به عنوان مثال حضرت موسی (ع) به مقام نبوت و امامت و پیشوایی بنی اسرائیل رسید، در حالی که بر طبق آیه 16 سوره قصص ، مرتکب ظلم به نفس شده بود ؟


جهت دریافت فایل تعریف و اثبات عصمت پیامبران وامامان لطفا آن را خریداری نمایید


قرآن ،‌کلام جاودانگی

مقدمه قرآن کتاب هدایت و انسان سازی و برنامه زندگی انسان و به ویژه یک مسلمان است شایسته است از سنین کودکی و نوجوانی، زمینه های آشنایی و بهره وری از آن را برای تمامی انسانهای جامعه فراهم آوریم دانش آموزان باید علاوه بر یادگیری قرائت قرآن که در دروس تعلیمات دینی و قرآن می آموزند، به صورتهای گوناگون با کتاب خدا آشنا و مأنوس گردند برای این منظور لاز
دسته بندی معارف اسلامی
بازدید ها 3
فرمت فایل doc
حجم فایل 40 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 58
قرآن ،‌کلام جاودانگی

فروشنده فایل

کد کاربری 2106
کاربر

قرآن ،‌کلام جاودانگی

مقدمه

قرآن کتاب هدایت و انسان سازی و برنامه زندگی انسان و به ویژه یک مسلمان است. شایسته است از سنین کودکی و نوجوانی، زمینه های آشنایی و بهره وری از آن را برای تمامی انسانهای جامعه فراهم آوریم. دانش آموزان باید علاوه بر یادگیری قرائت قرآن که در دروس تعلیمات دینی و قرآن می آموزند، به صورتهای گوناگون با کتاب خدا آشنا و مأنوس گردند. برای این منظور لازم است، زمینه هایی فراهم آوریم که همراه با درک عظمت این کتاب الهی، بیاموزند که این کتاب باید به عنوان معلم و راهنمای صدیق و همیشگی در زندگیشان حضور داشته باشد.

این جزوه در واقع برای رسیدن به هدف فوق یعنی شناساندن قرآن به نوجوانان و جوانان تهیه شده است. به طور کلی اهم اطلاعات مقدماتی را که شایسته است، یک مسلمان از کتاب دینی و الهی خود داشته باشد را در اختیار شما عزیزان قرار می دهد و باشد که انس با قرآن ، مقدمات حرکت و هدایت آدمی را در صراط مستقیم،‌دوری از رذائل و آلودگی ها، شکوفا شدن استعدادهای عالیة‌ روحی و ملکوتی و رسیدن به مرحلة کمال انسانی را آسان سازد.

پس شایسته است که دقیقه ای را فرو نگذاریم و از این سرچشمه پاک و گوارای الهی دل و جان خویش را سیراب نماییم.

امید است با مطالعة این تحقیق ، اطلاعات سودمندی را در زمینة قرآن به دست آورید و ‎آغازی باشد برای مطالعه، درک و شناخت و عمل به دستورات قرآن.

فصل اول

قرآن به چه معنی است؟

قرآن در اصل به معنی خواندن است. پس قرآن کتابی خواندنی است باید آن را خواند و در معنایش دقت و تدبیر نمود. بعضی ها در اصل به معنی جمع گرفته اند که اصل (قرءَ ) به معنی جمع است در این صورت می توانند بگویند قرآن یعنی جامع حقایق و فرموده های الهی و نیز گفته اند از آن جهت قرآن نامیده می شود که سوره ها را جمع نموده آنها را به یکدیگر می‌پیوندد.

قرآن شناسی :

بدون تردید قرآن بزرگترین و آخرین کتاب آسمانی است که بر پیامبر اکرم اسلام، خاتم پیامبران حضرت محمدبن عبدالله (ص) نازل شده است. و بدون تردید وقتی ما می توانیم از قرآن که بزرگترین و عمیقترین کتاب انسان سازی است بهره مند شویم که آن را بشناسیم، و بهترین راه شناخت، آن است که موضوعات آن را جدا جدا مورد بررسی قرار دهیم و با تجزیه و تحلیل عمیق، به اهداف آن دست یابیم. هدف اصلی قرآن، هدایت بیشر به سوی تکامل است، هدایتی که در پرتو آن، رحمت همه جانبه مادی و معنوی برای انسانهای با ایمان به دست می آید، چنانکه در آیه 57 سوره یونس می خوانیم:

یا ایها الناس قد قائتکم موعظه من ربکم و شفاء لما فی الصدور و هدی و رحمه للمؤمنین ؛ ای مردم! اندرزی از طرف پروردگارتان برای شما آمده است، و درمانی برای آنچه در سینه ها است (شفای دلهای شما) و هدایت و رحمتی است برای انسانهای با ایمان.

در این آیه ، قرآن بعنوان موعظه (نمر کننده مزرعه دل برای کشت بذرهای معنوی) و شفاء و درمان بیماریهای معنوی، و مایه هدایت به راه راست،‌و سرانجام، رحمت همه جانبه برای انسانها معرفی شده است.

بنابراین قرآن را باید به این عنوان بشناسیم و بپذیریم که یک کتاب کامل انسان سازی است و آنچه در قرآن آمده،‌همه به نحوی انسانها را به سوی هدایت راهنمایی می کند. تمام آیات، جمله ها و واژه های آن در مسیر هدایت و ساختن انسان کامل به کار رفته است، و از آغاز تا انجام آن، کلمه ای نمی یابیم که در راستای هدایت و انسان سازی نباشد. از سوی دیگر قرآن در مسأله هدایت،‌یک کتاب کامل است و هیچگونه نقصی در آن نیست. همة ریشه ها، عوامل، زمینه ها ، انگیزه ها و نتایج درخشان سعادت و هدایت را بیان کرده است.

موضوعات متنوع در قرآن:

از آنجا که انسان دارای ابعاد گوناگون است، راههای هدایت او نیز متنوع بوده و ابعاد گوناگون دارد. بر همین اساس کتابی که به عنوان هدایت کامل انسان وضع میشود، باید از همة ابعاد انسان سازی بهره مند باشد.

قرآن یک چنین کتابی است. عوامل و راههای گوناگون هدایت،‌از عقاید و معارف و اصول و فروع گرفته تا اخلاق و ارزشهای مختلف زندگی را با بهترین بیان شرح داده است و در این راستا از هیچ عامل و قالب سازندگی فروگذار ننموده است از جمله، ارزشها و ضد ارزشها را در قالب داستان،‌ تعیین نموده است.

طبیعتاً یک کتاب کامل انسان سازی نیز باید اینگونه باشد، از یک سو نیروی فکر و اندیشه را بپروراند و از سوی دیگر عواطف و احساسات را حرکت بخشد و در آخر راهکارهای صحیح و بهینهه را ارائه دهد و همچون دریای ژرفی باشد که دارای همه گونه ذخایر و گنجینه است.

قرآن دارای چنین ویژگیهایی است چنانکه امیر مؤمنان علی (ع) می‌فرمایند:

همانا قرآن دارای ظاهری زیبا و شگفت انگیز، و باطنی پرمایه و عمیق است. نکات شگفت آور آن فانی نگردد، و اسرار نهفته آن پایان نیابد، و هرگز تاریکیهای (جهل و گمراهی) جز در پرتو آن، برطرف نخواهد شد.

و در مورد دیگر می فرماید:

خداوند سبحان هیچکس را به مطالبی مانند آنچه در قرآن آمده، موعظه نفرموده است. زیرا قرآن رشته محکم خدا و وسیله امین او است. بهار دلها و چشمه های دانش در قرآن است، برای قلب و دل جلاء و درخششی جز قرآن نتوان یافت.

نقش داستان ها در سازندگی انسان

یکی از بخش هام مهم قرآن، داستانهای پیامبران و پیشینیان و حوادث عصر نزول قرآن است، به طوری که قسمت بسیار مهم قرآن به بیان سرگذشت پیشینیان اختصاص یافته است، چرا که:

تاریخ حقیقی – دور از خرافات و هر گونه دروغ همچون آیینه صافی است که زشت و زیبا را نشان می دهد، کامیابی ها و ناکامی ها و عوامل و نتایج آنها را ، و به طور خلاصه تمام قامت جوامع انسانی را منعکس می نماید.

تاریخ؛ آزمایشگاه مسایل گوناگون است. چرا که آنچه را انسان در ذهن خود با دلایل عقلی ترسیم می کند، آن را در صفحه تاریخ به صورت عینی می یابد و هیچ چیزی مانند تاریخ، نشانگر واقعیات زندگی به طور ملموس نیست.

داستانهای حقیقی، همان فرازهای تاریخ است. تاریخ مجموعه ای از ارزشمندترین تجربیات پیشینیان را برای ما به ارمغان می آورد و به همین دلیل می تواند نقش سازنده و بسیار اثربخشی در تربیت انسانها داشته باشد.

تاریخ یکی از منابع بزرگ معرفت و شناخت است.

اهمیت تاریخ از این نظر است که کمتر حادثه ای را در زندگی امروز میتوان یافت که نمونه هایی از آن در گذشته نباشد، زیرا تاریخ همواره تکرار می شود و سعادت و شقاوت را به روشنی نشان میدهد.

قرآن که یک کتاب کامل تربیتی است، از تاریخ زندگی پیشینیان، که وسیلة مهم هدایت است،‌حداکثر استفاده را می نماید، و با نشان دادن الگوها ، در اعماق عواطف نفوذ می کند و موجب تغییر و تحول می شود.

قابل توجه اینکه: داستانهای قرآن، در هر مورد، از بهترین نمونه ها استفاده کرده، و ریشه ها و عوامل و نتایج را همراه خود بیان نموده است و در نتیجه عالیترین درسهای ملموس و روشن را می آموزد.

هدف قرآن از ذکر داستان ها، داستان سرایی و سرگرمی نیست، بلکه از جاذبة داستان که دارای کشش ویژه ای است استفاده کرده، تا اندیشه ها را بارور سازد و موجب عبرت و تحول گردد.

فصل دوم

مبدأ و منشأ نزول قرآن

خداوند در آیاتی از کتاب خود،‌ اصل نزول قرآن و مبدأ نزول آن را که همان اسمهای نیکوی الهی است بیان فرموده که بخش عمده‌‌ی این آیات به هفت سوره ای گفته می شود که در آغاز آنها حروف مقطعه‌ی «حم» آمده باشد. این شروع مشترک،‌نشانگر مضمون مشترک و هدف ویژه ای است که این سوره ها دارند. سرآغاز این سوره ها ،‌بیان تنزل وحی ،‌دریافت وحی و محتوای اجتمالی وحی است.

افزون بر این هفت سوره، در سوره های دیگر مانند «واقعه» ، «آل عمران» و «علق» نیز به مسئله‌ی منشأ و مبدأ نزول قرآن اشاره شده است که نخست به ذکر آیات کریمه‌ی آن سوره‌ها می‌پردازیم.

آمدن اسمهای نیکوی الهی در آیات قرآن کریم،‌براساس ارتباط موضوع مطرح شده با آن «اسم » است. اگر در آیه ای «الرحمن الرحیم» آمده و در آیه‌ی دیگر ، «شدید العقاب» «مجازات او شدید است» به دلیل تناسب آن آیات باهر یک از این «اسم های نیکو» است.

در این آیات کریمه، پیش از بیان نزول قرآن، دو اسم «حی» و «قیوم» برای خداوند که نازل کننده‌ی قرآن است آمده و اشاره به این دارد که نزول قرآن کریم، از مبدأ «زنده و پایدار» است و می فرماید: آن خدایی که زنده و پایدار است و هیچ معبودی نیست مگر او، قرآن و کتاب خویش را در معیت و مصاحبت حق بر تو نازل نمود.

2- فرود آمده از طرف خدای «رب العالمین»

خدای سبحان در سوره‌ی «واقعه» نزول قرآن را از ساحت «رب العالمین» بیان فرموده است: «أنه لقرآن کریم × فی کتاب مکنون × لا یمسه الا المطهرون × تنزیل من رب العالمین » [2]. اگر مقصود از «عالمین» در این آیه، جهانها و عالم ها باشد، معنای این آیه‌ی کریمه آن است که قرآن از سوی پروردگار جهانها و عوالم نازل شده و به همین دلیل، هماهنگ با تکوین و عوامل هستی است. و اگر مقصود از «عالمین»، جهانیان باشد؛ چنانکه در سوره «فرقان» آمده: «تبارک الذی نزل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً » [3]، در این صورت، معنای آیه این می شود که قرآن کریم ،‌از سوی پروردگار جهانیان نازل شده و از این رو برآورنده‌ی نیازهای همه‌ی انسانها در همه‌ی عصرهاست و فطرت آنان را شکوفا می سازد.

جایگاه نزول قرآن

در سوره‌ی «علق » و در آغاز بعثت و رسالت رسول اکرم (ص) چنین آمده است: «اقرأ باسم ربک الذی خلق × خلق الإنسان من علق × اقرأ و ربک الأکرم × الذی علم بالقلم × علم بالإنسان ما لم یعلم». [4].

در این آیات کریمه مبدأ و جایگاه نزول قرآن، خدای «معلم» و «أکرم» معرفی شده و می‌فرماید: ای رسول ما ! قرآن را به نام پروردگارت که آفریننده‌ی عالم است،‌قرائت کن؛ خدایی که آدمی را از خون بسته آفرید؛ بخوان قرآن را که پروردگار تو کریمترین کریمان است؛ خدایی که بشر را علم نوشتن با قلم آموخت و به آدم آنچه را که نمی دانست، به الهام خود تعلیم داد.

خدای سبحان در آیات دیگری از کتاب خود، فرشتگان حامل قرآن را «کرام برره» معرفی می‌نماید: «فی صحف مکرمه

موفوعه مطهره × بأیدی سفره × کرام برره» [5].

آیات الهی،‌در صفحات مکرم نگاشته شده است؛ صفحاتی بلند مرتبه و پاک و منزه که در دست سفیران حق و ملائکه‌ی مقرب و عالی رتبه، و با حسن و کرامتند.

در آیه ای دیگر، قرآن کریم را گفته‌ی رسول کریم می خواند که : «أنه لقول رسول کریم» [6] و در سوره‌ی «واقعه» خود قرآن را به وصف «کریم» ستوده، می فرمادی: «أنه لقرآن کریم × فی کتاب مکنون». [7].

4- فرود آمده از طرف خدای رحمان رحیم «بخشنده و مهربان»

در سوره «فصلت» که یکی از حوامیم هفتگانه (حوامیم سوره هایی که با حا و میم شروع شدند) است فرمود : «حم × تنزل من الرحمن الرحیم» [8]؛ یعنی این کتاب، از رحمت رحمانی حق نشأت و سرچشمه گرفته و از رحمت رحیمیه خداوند تنزل یافته است. مقصود از این رحمت، رحمت عاطفی نیست؛ زیرا آن رحمت، به دلیل انفعالی بودنش ملازم با نقص است چه اینکه به جهت عاطفی بودن ، نیاز به چیزی دارد که عاطفه برانگیز باشد و احساسات و عاطفه های شخص را برانگیزد و او را به رحمت وادار نماید.

منظور از رحمت در این آیه‌ی کریمه و در اسمهای نیکوی الهی، رحمتی است که نقص موجودات را به کمال، ترمیم می کند و ناقص را از طریق هدایت. به کمال خویش واصل می سازد و این رحمت، رحمتی ابتدایی و غیر انفعالی است؛ رحمتی که پیش از خلقت بوده و سبب خلقت است؛ چنانکه به جهت کامل ساختن مخلوق، همراه آن و پس از آن نیز خواهد بود. در بحثهای آینده روشن خواهد شد که هنگام اجتماع دو اسم از اسمهای نیکو الهی مانند حی و قیوم و رحمان و رحیم ، ترکیب و با هم بودن آن اسمهای نیکو و ترکیب آن صفات عالی، سهم مؤثری در تنزل قرآن دارد.

5- فرود آمده از طرف خدای مبارک

در سوره‌ی «دخان» که یکی دیگر از حوامیم هفت گانه است می فرماید: «حم × والکتاب المبین × انا انزلناه فی لیله مبارکه » [9]‌و سپس می فرماید : «امراً من عندنا أنا کنا مرسلین».[10].

یعنی قسم به این کتاب مبین،‌که ما آن را در شب پر برکت قدر نازل نمودیم و این نزول قرآن در شب «مبارک» ، از سوی خدای «تبارک و تعالی » است. قرآن فرود آمده‌ی برکت خدایی است؛ ظاهرش برکت ظاهری دارد و باطنش برکت باطنی. «وأسبع علیکم نعمه ظاهره‌ی و باطنه‌ی » [11]. قرآن کریم،‌ برترین نعمت الهی است که در ظاهر و باطنش نعمت فراوان وجود دارد. غرض آنکه ، اگر برکتی برای قرآن ثابت شود یا برای شب قدر مقرر گردد، همه آنها بالعرض خواهد بود؛ زیرا منشأ برکت ظرف زمان یا مظروف آن،‌ذات خداونداست که برکت، به طور اصیل و ذاتی از آن اوست: «تبارک الذی بیده الملک» [12]. بنابراین،‌ مبدأ نزول قرآن، خداوند مبارک است.

6- فرود آمده از طرف خدای عزیز علیم «با عزت و دانا»

در سوره‌ی «مؤمن» که «غافر» نیز نامیده می شود و یکی از حوامیم هفت گانه است فرمود : «حم × تنزیل الکتاب من الله العزیز العلیم». [13].

این کتاب آسمانی، از پیشگاه خدایی نازل شده است که «عزیز مطلق» (مطلق یعنی بدون قید و شرط) و «علیم مطلق» است. خدایی که جامع همه‌ی کمالات است،‌ قهراً عزت و علم را نیز داراست. آنچه که در فرود آمدن وحی و قرآن نقش مؤثر دارد، همان عزت در پرتو علم، علم در آغوش عزت است.

«عزیز » به وجودی می گویند که دسترسی به او میسر نبوده، نفوذناپذیر باشد.

کسی که اهل تسلیم و سازش نباشد و از استحکام و استواری برخوردار باشد «عزیز » است. در لغت، زمینی که سفت و محکم و نفوذناپذیر است، «ارض عزاز» یعنی زمین نفوذناپذیر نامیده شده است. خداوند از آن جهت که چیزی در اراده‌ی او نفوذ ندارد، بلکه تمام اشیا تحت نفوذ اوست، عزیز بالذات است و مایه‌ی عزت موجودهای دیگری؛ و از آنجا که ذاتاً حضور محض و خالص است و تمام اشیا در پیشگاه علمش حاضرند «علیم مطلق» است؛ همانطور که «عزیز مطلق» است و قدرتی در مقابل او وجود ندارد.

قبلاً اشاره شد که نکاح و ترکیب دو اسم «عزیز» و «علیم» ،‌در تنزل و فرود آمدن قرآن سهمی دارد؛ یعنی این کتاب الهی، تنها محصول عزت خدا، یا تنها علم خدا یا ثمره‌ی عزت و علم جدا از یکدیگر به عنوان اینکه هر کدام در بخشی از نزول یا در بخشی از قرآن نازل مؤثر باشند – نیست بلکه ترکیب این دو اسم،‌معنای خاص خود را دارد و محصول ویژه خود را خواهد داشت.

7- فرود آمدن از طرف خدای عزیز حکیم

در آغاز سوره‌ی «شوری» می فرماید: «حم × عسق × کذلک یوحی ألیک و ألی الذین من قبلک الله العزیز الحکیم» [14] و در دو سوره‌ی «جاثیه» و «احقاف» با الفاظ و عباراتی واحد و یکسان می فرماید: «حم × تنزل الکتاب من الله العزیز الحکیم» [15].

در آیه‌ی اول از سوره «شوری»، مبدأ تنزل و فرود آمدن وحی را،‌ چه دربارة قرآن و چه دربارة کتب آسمانی گذشته، خدای «عزیز حیکم» معرفی می نماید و در دو سوره‌ی بعدی، با عبارتی یکسان، نزول قرآن را از مبدأ «عزت» در پرتو «حکمت» می داند.

خداوند در سوره‌ی «یس» برای تأیید رسالت پیامبر گرامی اسلام (ص) قرآن را با وصف «حکیم» یاد می کند و بر آن قسم می خورد: «یس × والقرآن الحکیم × انک لمن المرسلین. [16] کتابی که «حکیم » است، بطلان و خلاف در آن راه ندارد؛ سخنان سست و بی برهان و خیالبافی های شاعرانه در آن راه ندارد و به همین جهت، خدای سبحان،‌رسول اکرم (ص) را منزه از شعربافی وتخیل سازی

قرآن مجید از «تفکر» بسیار ستایش کرده است و خود از طریق یادآوری یا بیان و توضیح آیات [13] با مثال ها و توصیف های گوناگون [14] و با گزارش کردن داستان ها، به بهترین بیان [15] سعی دارد که انسان را به فکر کردن وا دارد تا با اندیشیدن درباره زندگی دنیا و آخرت [16] مسیر تکاملی خود را شکل دهد و به مقدمه و گذرا بودن دنیا و جاودانگی آخرت پی ببرد و فریفته دنیا نشود ودنیا را هدف قرار ندهد.

قرآن در خصوص اینکه هدف از نزول آن تفکر و اندیشیدن است، می فرماید: «و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم و لعلهم یتفکرون» (نحل: 44) و قرآن را به سوی تو فرستادیم تا آنچه را نازل شده است برای مردم تبیین کنی و شاید بیندیشند.

8- به کارگیری عقل و فهم

عقل و دل انسان بسیاری از حقایق را درک می کند و در عمق جان به آن اعتراف دارد، ولی حاکمیت هواهای نفسانی بر عقل، مانع از توجه به این حقایق و اعتراف به آنها می شود. یکی از اهداف نزول قرآن زمینه سازی برای به کارگرفتن عقل و فهم است: «انا انزلناه قرآنا عربیاً لعلکم تعقلون» (یوسف : 2) و ما کتاب خویش را به صورت خواندنی عربی فروفرستادیم تا شاید عقل را به کار بندید در آیه دیگری می فرماید: «انظر کیف نصرف الآیات لعلهم یعقلون» (انعام: 69) و بنگر که چگونه آیات را بیان می کنیم ، شاید که دریابند و حقایق را فهم کنند.

از آیات شریفه می توان این نکته را استفاده کرد که قرآن با ذکر مقررات الهی، [1] هشدار نسبت به تلاش شیطان برای گمراهی بشر، [2] توجه دادن به معاد [3] و ذکر مثال ها [4] در صدد است تا زمینه به کاربندی عقل را درک حقایق فراهم سازد.

9- آگاهی از یگانگی خدا

انسان تا به مرحله «توحید در الوهیت» نرسد و معتقد نشود که جز خداوند متعال موجود دیگری شایسته پرستش نیست، اهل نجات نخواهد بود. به همین دلیل، همه پیامبران: مردم را به توحید در الوهیت دعوت می کردند. قرآن مجید نیز، که هدفش رساندن مردم به آستانه نجات و سعادت ابدی است، یکی از اهداف نزول خود را آگاه ساختن مردم از توحید در الوهیت قرار داده است و می فرماید: «هذا بلاغ للناس ... لیعلموا انما هواله واحد» (ابراهیم: 52) این (قرآن) بیان رسائی برای مردم است ... تا آنکه بدانند که خدا یگانه معبود و موجود شایسته پرستش است.

از مجموع آنچه که در بعد بینش ذکر شد، چنین نتیجه می گیریم که قرآن در مرحله اول سعی دارد که انسان را از غفلت و بی خبری نجات دهد، سپس امور فراموش شده را به خاطرش آورد. در مرحله بعد، زمینه به کارگیری عقل و آمادگی برای فهم حقایق را فراهم می‌آورد. پس از آن نیز بینش های ضروری و صحیح را در اختیار او قرار داده و بر آن استدلال می کند، مسائل مورد اختلاف را توضیح می دهد و انسان را تا مرحله «توحید در الوهیت»، که سعادت او در گرو اعتقاد به آن است، به پیش می برد.

ب) اهداف قرآن در بعد گرایش

1- بند دادن

برای آنکه انسان مسیر صحیح سعادت را انتخاب کند، علاوه بر بیرون آمدن از عالم غفلت و فراموشی و به دست آوردن بینش های صحیح و ضروری، باید دل او نیز در گرو آن بینش ها قرار گیرد، ولی با توجه به مادیات و پیروی از هواهای نفسانی دل انسان را سخت و او را سنگ دل می سازد و آمادگی پذیرش حقایق را از او می ستاند. در چنین موقعیتی، ضروری ترین عنصر مورد نیاز عاملی است که دل او را رام کند و به حالت فطری نخستین بازگرداند. آن عامل، «پند و موعظه» است. به همین دلیل،‌یکی از نامهای قرآن «موعظه» می‌باشد و در آیات گوناگون از اینکه هدف قرآن موعظه کردن است سخن به میان آورده است مانند: «یا ایها الناس قد جائتکم موعظه من ربکم» (یونس: 57) ای مردم، شما را از سوی خداوندگارتان پندی آمد.

پذیرش حقایق غیر از آگاهی از حقایق است. کم نیستند افرادی که با آنکه حقیقت برایشان روشن گشته،‌ از پذیرش آن سرباز می زنند و در برابر آن مقاومت و حتی جبهه گیری می کنند. قرآن مجید از افراد و گروههایی نام می برد که در برابر ادعاهای حق انبیا: در عین یقین داشتن به آنها، موضع مخالف گرفته و تسلیم نشده اند و به ویژه، برتری طلبی و ستمگری آنان سبب شده است که حاضر به پذیرش حقایق نشوند: «جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا» (نمل: 14) ؛ آیات الهی را در عین آنکه بدانها یقین داشتند، به دلیل ستمگری و برتری طلبی انکار کردند. از این رو ، نقش «موعظه» دقیقا این است که زمینه را برای پذیرش دل و تسلیم شدن در برابر حقایق فراهم سازد.

نکته شایان توجه آنکه موعظه های قرآنی صرفاً بر اموری که شهرت دارد (مشهورات) و مورد قبول توده مردم است متکی نمی باشد، بلکه آنچه در مواعظ قرآنی رعایت میشود تکیه بر امور صحیح و درستی است که فهم آن آسان و همراه با تعابیری است که دل را تحت تأثیر قرار می دهد. به عنوان مثال، به این موعظه قرآن توجه کنید : «قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا الله مثنی و فرادی ثم تتفکروا ما بصاحبکم منه جنه» (سبا :‌46) روی سخن در این موعظه با منکران نبوت است که با نزول قرآن به عنوان معجزه الهی و درخواست همانندآوری، نبوت پیامبر اسلام (ص) برایشان به اثبات رسیده ، ولی برای بهانه جویی یا در اثر شبهه ای که مغرضان مطرح کرده بودند،‌چنین می پنداشتند که پیامبر (ص) نعوذبالله جن زده شده یا تحت تأثیر نیروهای دیگر تصور کرده است که پیامب راست.

قرآن از مرحله استدلال، که همانند آوری است، گذشته و می فرماید: چون شما در مقام استدلال نتوانسته اید همانند قرآن بیاورید پس پیامبری رسول گرامی (ص) ثابت شده است؛ ولی برای آنکه دلهای آنان را تسلیم این حقیقت کند، می فرماید: « بگو من شما را فقط به یک چیز موعظه می کنم: برای خدا به پاخیزید و به تنهایی و یا با هم اندیشی درباره نبوت پیامبر (ص) بیندیشید و ببینید که او جن زده نیست. اگر از نیروی تفکر خود به دور از تعصب، کمک بگیرید نبوت او را تصدیق خواهید کرد. موضوع «موعظه» در این آیه مطلب حقی است که قبلا بر آن استدلال شده و در اینجا به طریقی آسان و روشن و به منظور رام ساختن دل ها ، راه زدودن و تحت تأثیر اغراض و انگیزه های مخالف حق قرار نگرفتن را نشان می دهد.

2- انذار و تبشیر

فعالیت های اختیاری انسان در اثر آگاهی و انگیزه، جامه عمل می‌پوشد. برای حرکت انسانها در هر مسیر (اعم از حق و باطل) صرف آگاهی کافی نیست، بلکه علاوه بر آگاهی، انگیزه نیز لازم است و تا انسان نسبت به کارهای خیر، انگیزه و نسبت به کارهای ناشایست،‌دافعه‌ای نداشته باشد، در مسیر صحیح قدم نمی‌گذارد و به پیش نمی رود. انسان باید در کنار سیراب شدن عقل با توجه به نتایج و عواقب کارهای خوب و بد تمایل قبلی به خیرات و نفرت و انزجار نسبت به شرور و زشتی ها داشته باشد. این نیز در پرتو «انذار» و «تبشیر» حاصل میشود. این همه تأکید قرآن بر بهشت و جهنم و ذکر جزئیات و تفاصیل پاداش ها و کیفرهای آن جهانی، علاوه بر حقانیت آن، برای نقش عظیم آن در جهت دادن و به تلاش واداشتن انسان است.

بجز انسانهای متعالی، که عبادت را تنها به دلیل شایستگی خدا برای عبادت یا محبت و یا سپاسگزاری انجام می دهند، بیشتر انسانها شوق به بهشت و یا بیم از جهنم عامل حرکت آنها در جهت عبادت خداست. افزون بر این، انذار و تبشیر برای انسانهایی که در اثر کجروی ها بیان استدلالی و موعظه برایشان سودی ندارد، هشداری است که گه گاه آنان را از مسیر انحرافی خویش باز می دارد. قرآن مجید یکی از هداف خود را انذار و تبشیر معرفی می کند و می فرماید: « انزل علی عبده الکتاب... لینذر باسا شدیدا من لدنه و یبشر المؤمنین»

(کهف : 1 و 2) خداوند بر بنده خویش کتاب را فرو فرستاد... تا از عذاب سخت پروردگار بیم دهد و مؤمنان را بشارت گوید.

3- درمان بیماری های روحی

زدودن زنگارهای دل، هم برای باورداشت سخن حق ضرورت دارد و هم برای ارتقا در نردبان تکامل وقرب به خدا نقش اساسی ایفا می کند. قرآن کریم یکی از اهداف خود را شفابخشی اعلام کرده و می فرماید: «یا ایهاالناس قدجائتکم ... شفاء لما فی الصدور» ای مردم،‌از سوی خدا برایتان ... بهبود بخش. بیماریهای روحی آمد. تعبیر «شفاء لما فی الصدور» عام است و هر گونه بیماری درونی، خواه کفر و نفاق و گمراهی باشد و خواه دیگر امراض باطنی را که مانع از رشد معنوی انسان است، در بر می گیرد.

در آیه شریفه چهاردهم از سورة مطففین ، قرآن دلیل تکذیب معاد و روز جزا از سوی انسانهای گناهکار و تجاوزگر را زنگار گرفتگی دلهایشان می داند. در آیه دهم سورة بقره نیز دلیل نفاق و نیرنگ بازی منافقان را بیماری دل آنان می داند. به هر حال، تا ظرف دل از زنگار بیماری گناهان و کارهای ناشایست پاک نشود، بهترین معارف هم اگر در آن جای گیرد، آلوده به شرک و نفاق می شود و ثمربخشی خود را از دست می دهد. قرآن درصدد است که ظرف دل را پاک سازد و بیماریهای آن را بهبود بخشد. تلاوت قرآن و دل سپردن به آن چنین اثری دارد که در روایات آمده است‌ : دلها همچون فلزات زنگار دارند، زدودن زنگار آنها با استغفار و تلاوت قرآن میسر است.

4- هدایت پذیری و پند پذیری

اگر عقل سیراب شود، دل رام می گردد و ظرف دل از زنگارها و بیماریها پالوده شود، آماده پذیرش هدایت قرآن و تسلیم در برابر موعظه و پند آن می شود. این هدف دیگری است که در آیات مطرح شده است. قرآن می فرماید: « ام یقولون افتراه ... بل هو الحق من ربک... لعلهم یهتدون» (سجده : 3) یا آنکه می گویند: قرآن را به دروغ به خدا نسبت می دهد... ، بلکه قرآن حق است و از سوی خداوندگار تو است... تا شاید هدایت پذیرند. در آیه دیگری می فرماید: «کتاب انزلناه الیک.

... لیتذکر اولوالالباب » (ص : 29) کتابی به سوی تو فرو فرستادیم ... برای آنکه خردمندان از آن پند گیرند.

5- تقوا

یکی از اهداف قرآن ایجاد تقوا در انسانها است. قرآن می فرماید: «قرآنا عربیا غیر ذی عوج لعلهم یتقون» (زمر: 28) ؛ قرآن عربی را ، که در آن هیچ کژی نیست، فرو فرستادیم تا شاید تقوا پیشه کنند. «تقوا» یکی از عناصر مهم در بینش قرآنی و در اصل، به معنای «خودپایی» است. انسان همواره در برابر خطرات، خود را می پاید و مراقب خویش است. این خودپایی میتواند در برابر عذاب جهنم، خشم خدا و از دست دادن کمالاتی باشد که انسان میتواند به آنها برسد. به همین دلیل، به نحوی بر «ترس» هم دلالت دارد. و اینکه گاهی تقوای الهی یا تقوای از جهنم را به ترس از خدا با جهنم معنا می کنند بر همین اساس است. و گرنه معنای اصلی آن «ترس» نیست. در اینجا این سؤال مطرح می شود که «ترس از خدا » به چه معنا است؟ «ترس از خدا » میتواند به دو صورت مطرح شود:

نخست آنکه از معصیب خدا بترسد؛ زیرا معصیت خدا منشأ همه عذابهای اخروی و عقوبتهای دنیوی است.

دوم آنکه خطر همیشه جسمانی نیست، محرومیت از رحمت و دوری از محبوب برای انسانهای برجسته بالاترین رنج است. انسانهایی که مراحلی از کمال را طی کرده اند بدین دلیل از معصیت خدا دوری می کنند که نگران دورماندن از محبوب خود هستند. برجستگان از بندگان خدا اصولاً از توجه به غیر خدا بیمناکند و تقوای آنکه آنان را همیشه در محضر خدا و خدا را حاضر و ناظر اعمال آنان قرار می دهد و نسبت به غفلت از خدا ترسانند.

تقوا هم در مرحله فکر و نظر مطرح است و هم در مرحله عمل و رفتار. اولین مرحله تقوا در بعد نظری، «حقیقت طلبی» است تا انسان گرفتار باطل نشود، چنین کسی وقتی با قرآن مواجه می گردد بدان هدایت می شود و وقتی آیات خدا و معجزات الهی را می بیند، تسلیم آن می ردد و بدان ها ایمان می آورد. حضرت سلمان با آنکه در محیط کفر و شرک متولد شد و در آنجا رشد کرد، ولی حقیقت طلبی و تقوای او موجب شد که در پی یافتن آیین حق برآید و سرانجام ، به پیامبر اسلام (ص) برسد و ایمان آورد. قبلا گفتیم که قرآن می خواهد حقیقت طلبی را در انسان تقویت و شکوفا سازد.

بالاترین مراحل تقوا نیز برترین درجات کمال است که انسان را شایسته آرامش یافتن در جوار رحمت حق می‌سازد: «ان المتقین فی جنات و نهر فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر» (قمر: 54 و 55) اهل بهشت در اولین مرحله تقوا در بعد عمل نیز آن است که آنچه را طبق فطرت خویش زشت می یابد از آن اجتناب می کند. این نوع تقوا را می توان «تقوای فطری» نامید زیرا فطرت آن را به انسان الهام می کند، ولی این اولین مرحله تقوا در مرحله عمل است. پس از اسلام آوردن نیز تقوا مطرح است، اما کسانی که از مراحل بالاتر هدایت قرآن برخوردار میشوند که مراتب دیگر تقوا را داشته باشند.

در قرآن مجید، آنچه انسان باید خود را از آن دور نگه دارد، مشخص گردیده است؛ و لذا آن جمله خداوند معاد آتش دوزخ فتنه ای که فقط ظالمان را در بر نمی گیرد، وضعیت حاضر و آینده هر کس می باشد.

پرداختن به همه این موارد و نکته سنجی های موجود در آنها با فرصت محدود این مقاله سازگار نیست. بنابراین، تقوا دارای درجات است و هر چند همه موارد آن مدنظر قرآن می باشد ولی به نظر می رسد در آنجا که تقوا هدف نزول قرآن است، مرحله اولیه تقوا نیست؛ زیرا اگر چنان خصلتی (حقیقت طلبی) در انسان نباشد، از ابتدا به قرآن گوش فرا نمی‌دهد.

ج) اهداف قرآن در بعد عمل

1- شکرگزاری

انسانی که به این مرحله رسیده است خود را با انبوهی از نعمتهای خدا روبرو می بیند و آماده میشود تا در برابر این همه نعمت شکرگزاری کند. او اگر به نعمت ها توجه نداشته باشد و یا از صاحب نعمت غافل باشد در صددشکرگزاری بر نمی آید. قرآن در آیات خود با برشمردن نعمتها و توجه دادن به این نکته که همه آنچه در اختیار انسان است، از خداست. این زمینه را فراهم می سازد. در چنین موقعیتی است که انسان حق شناس به ولی نعمت خود توجه می کند و در می یابد که همه چیز از اوست و جز نعمتهای او چیز دیگری از خود یا دیگری ندارد. به شکرگزاری آن ذات اقدس مشغول می گردد و تا آنجا پیش می رود که حتی عبادت خویش را برای خود از دوزخ یا شوق به بهشت انجام نمی دهد، بلکه انگیزه شکرگزاری از نعمت های بی شما خدا او را به عبادت وا می دارد

جهت دریافت فایل قرآن ،‌کلام جاودانگی لطفا آن را خریداری نمایید


تفسیر سوره آل عمران

«بسم الله الرحمن الرحیم» اهل تحقیق در اسم «الله» با هم اختلاف دارند که آیا از معنایی مشتق شده است یا نه؟ عده زیادی از آنها معتقدند که از معنایی اشتقاق پیدا نکرده است و اسم «الله» فقط به خداوند سبحان اختصاص دارد، و همانند اسم علم در مورد غیر خداوند می باشد و هنگامی که این لفظ به گوش اهل معرفت می رسد، فهم و علم آنها به سراغ معنایی غیر از وجود خدا
دسته بندی معارف اسلامی
بازدید ها 3
فرمت فایل doc
حجم فایل 87 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 129
تفسیر سوره آل عمران

فروشنده فایل

کد کاربری 2106
کاربر

تفسیر سوره آل عمران

«بسم الله الرحمن الرحیم»

اهل تحقیق در اسم «الله» با هم اختلاف دارند که آیا از معنایی مشتق شده است یا نه؟ عده زیادی از آنها معتقدند که از معنایی اشتقاق پیدا نکرده است و اسم «الله» فقط به خداوند سبحان اختصاص دارد، و همانند اسم علم در مورد غیر خداوند می باشد و هنگامی که این لفظ به گوش اهل معرفت می رسد، فهم و علم آنها به سراغ معنایی غیر از وجود خداوند سبحان نمی رود. و حق این کلمه آن است که همراه با شهود قلبی باشد، لذا انسان هنگامی که با زبانش «الله» گفت و یا با گوش خود آن را شنید، با قلبش هم شهادت به «الله» بدهد.

و همچنان که این کلمه به معنایی جز «الله» دلالت نمی کند، مشهود گوینده آن نیز نباید جز «الله» باشد، پس با زبانش «الله» بگوید و با دلش به «الله» علم پیدا نماید و با قلب خود «الله» را بشناسد و با روح خود «الله» را دوست بدارد و با باطنش «الله» را ببیند و با ظاهر خود در پیشگاه خداوند تملق نماید و با سر خویش، به حقیقت «الله» برسد و احوال خود را برای «الله» و در راه او صرف نماید به گونه ای که در اعمالش، نصیب و بهره ای جز برای خدا نباشد و هنگامی که در نزدیکی حالتی قرار گرفت که محو در «الله»، برای او و به وسیله او شد، خداوند سبحان، با رحمت خویش، جبران نقایص او نموده و با گفتن «الرحمن الرحیم» موجب می گردد که جلوی تلف شدن آنها گرفته شده و باقی بمانند و قلبهایشان پاکیزه گردد، لذا لطف و مهربانی، سنتی از جانب خداوند سبحان است تا اولیاء او به طور کلی فانی نشده و از بین نروند.

آیه 1 و2: الم* الله لا اله الا هو الحی القیوم

با گفتن «الف» اشاره به این نمود که در همه حالات، تو را کفایت می کند، زیرا تو در اسارت غفلت بوده و صلاح و رشد خود را نمی توانی پیدا نمایی و او نقایص تو را برطرف کرده و یاری او تو را کفایت می نماید، پس بدون درخواست تو- بلکه بدون اینکه از حالت خبر داشته باشی- تو را کفایت می نماید، بدون اینکه بفهمی و به تو عطا می نماید، بدون اینکه درخواست نمایی.

«لام»، اشاره به لطف او به توست در نهان سر و درون تا جایی که محل منت را بر تو آشکار نمی نماید، مکانی که تو را در آنجا تثبیت و پابرجا نموده است. و «میم» اشاره به موافقت جریان تقدیر الهی با متعلقات خواسته ؟؟ اولیاء الهی است، لذا در دنیا چیزی حرکت نمی‌کند و ذره ای ظاهر نمی شود، مگر اینکه مورد رضایت آنهاست، تا جایی که اگر فردی در مورد سخن خداوند یعنی «کل یوم هو فی شأن[1]» بگوید: مقصود از شأن در این آیه، محقق کردن مراد و مقصود اولیاء الهی است، سخنی دور از حقیقت بیان نکرده است.

و گفته می شود: از قلبت- با شنیدن این حروف مقطعه که برخلاف عادت مردم در محاوره و گفتگوست- که قلب از موهومات و معلومات خالی شد و سر و باطن از امور عادی و معهود پاک شد، این اسم یعنی «الله» بر قلب مقدس از هر بیگانه و باطن پاک شده از هر کیفیتی، وارد می گردد، پس فرمود: «الم الله لا اله الا هو الحی القیوم» او، کسی است که کار لهو نمی کند تا شما را از یاد ببرد و کار سهو نمی نماید تا از انجام کارهایش جا بماند، لذا او در همه احوال، مراقب سر و باطن شماست، اگر در خلوت باشید، مراقب شماست و اگر در میان مردم هم باشید، باز مراقب شماست و به طور خلاصه- در هر حالتی که باشید- او علاقمند به شماست.

(قسمتی از) آیه3: نز علیک الکتاب بالحق

ای محمد (ص) تو نمی دانی که کتاب چیست و قصه دوستان را نمی دانی، اما خداوند از روز ازل تو را اختیار نمود و به تو امری را القا کرد که منشأش عجیب، برهانش آشکار و محل و مکانش عزیز است.

(ادامه) آیه3: مصدقاً لما بین یدیه

یعنی آنچه را که به تو وعده داده، در کتاب، بر زبان انبیاء (ع) محقق نموده است.

(ادامه) آیه 3 و (قسمتی از) آیه4: و انزل التوراه و الانجیل* من قبل هدیً للناس و انزل الفرقان

یعنی ما هر چند که قبل از تو کتابهایمان را بر پیامبران نازل کردیم، اما در هیچ کتابی، از نام و یاد تو خالی نگذاشتیم، سراینده آنها (عرفا) گفته است:

و در نزد من برای دوستانی که غایب هستند

ورق هایی است که عنوان آن، ذکر و یاد توست

و همچنان که به واسطه تو، نور انبیاء را کامل و تمام کردیم، با یاد تو، همه آنچه را که از ذکرها نازل کرده بودیم، زینت دادیم.

(ادامه) آیه4: ان الذین کفروا بآیات الله لهم عذاب شدید و الله عزیز ذوانتقام

و او در نهایت حجاب است، اما آنها درک نمی کنند و خداوند بر اولیایش عزیز بوده و از دشمنانش، انتقام گیرنده است، عزیزی است که هر فردی او را می خواهد، اما- در بیشتر وقت ها- کسی او را نمی یابد.

آیه5: ان الله لایخفی علیه شیئ فی الارض و لا فی السماء

بنده هیچ نفسی نمی کشد مگر اینکه خداوند سبحان و متعال، آن را محاسبه می نماید و در آسمان و زمین هیچ ذره ای حاصل نمی گردد مگر اینکه خداوند سبحان، ایجاد کننده و خالق آن است و هیچ کس، به صفتی متصف نمی گردد مگر اینکه او متولی آن است.

مطالب فوق برای عموم مردم بود، اما برای خواص: هیچ کس حاجتی را به سوی او نمی برد مگر اینکه او برآورده کننده آن است و هیچ فردی در سیر نزولی به او رجوع نمی کند، مگر اینکه او آن را کفایت می کند.

(قسمتی از) آیه 6: هو الذی یصورکم فی الارحام کیف یشاء

این مسئله در موردی است که از جهت خلقت زایل نشده باشد، و او کسی است که از روز ازل، حالات شما را هر طور که خواسته، مقدر نموده است و این مورد، در جایی است که از جهت قضا و قسمت، زایل نگردیده است.

(ادامه) آیه6: لا اله الا هو العزیز الحکیم

حکم او به دنبالش نقص نمی آید و مقدرات او در معارضه با اهمال و ترک قرار نمی گیرد.

آیه7: هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ماتشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی اللم یقولون آمنا به کل من عند ربنا و ما یذکر الا اولو الالباب.

خطاب به آنان را به دو نوع انجام داد، یک بخش که ظاهر بوده و تنزیلش واضح است و بخشی دیگر برای محفوظ نگهداشتن اسرار از فاش شدن آن برای بیگانگان است. روش علماء، یافتن معنای آیات بر طبق اصول و مبانی آن است، آنچه را که وفق آن باشد، قابل قبول و چیزی که فکر و اندیشه در آن راهی ندارد به عالم غیب واگذار می کنند.

و راه اهل اشاره و فهم، شنیدن با حضور قلب است، لذا آنچه که از روشنایی های تعاریف به فهم های آنها خطور می کند، اشارات کشف را بر آن بنا می کنند.

اگر از آنها خواسته شد که به ستر و پوشش و طی کردن سر و باطن ادامه دهند، از حرف زدن پرهیز می کنند، و اگر به آنها دستور داده شد که اظهار نموده و منتشر کنند، حق را بیان نموده و چیزهایی را که در عالم غیب دیده اند، بیان می کنند، اما کسانی که مؤید به نور بصیرت هستند، با شعاع خورشید فهم، روشن می گردند و اما افرادی که لباس شک پوشیده‌اند و از لطایف حقیقت محروم شده اند، احوال آنها تقسیم گردیده و ظن و گمان به سوی آنها حمله ور می شود و در وادی شک و تردید رها می گردند و جز به جهل و شک آنها چیز دیگری اضافه نمی شود.

سخن خداوند که فرمود: «و ما یعلم تأویله الا الله» یعنی و کسی که علم خود را از خدا بداند، ایمانش بدون احتمال وجود ذهن هایی است که تأویل را جایز بداند بلکه بالاتر از این، بدون اینکه تصریح به ظهور این امر نماید. اما افرادی که صاحب عقل های روشن می باشند، به جهت ظهور دلایل و احکامی که تحصیل کرده اند، متذکر این مسئله هستند.

آیه8: ربنا لاتزع قلوبنا بعد اذهدیتنا وهب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب

به قربشان اضافه نگردید مگر اینکه ادبشان افزون شد و پناه بردن به دوری از اسباب مادی و دنیوی، قوی ترین وسیله برای رعایت ادب است.

آیه9: ربنا انک جامع الناس لیوم لاریب فیه ان الله لایخلف المیعاد

امروز، دوستان را بر سفره قرب جمع نمود و فردا (روز قیامت) همه را در محل دادن پاداش و کیفر جمع می کنند، امروز باطن ها را برای کشف جلال و جمال جمع می کند و فردا (روز قیامت) بدنها و ظواهر را برای دیدن حالات و سختی آنچه که از آن احوال خبر داده، جمع خواهد نمود.

آیه10: ان الذین کفروا لن تغنی عنهم اموالهم و اولادهم من الله شیئاً و اولئک هم وقود النار

نه فدیه ای به حال آنها سودی دارد و نه ثروت می تواند عذاب را از آنها دفع نماید و نه مالی از آنها قبول می گردد و نه حجابی از آنها مرتفع می شود و نه حرفی از آنها شنیده می شود، به وسیله آنها آتش جهنم شعله ور می گردد و طرد نمودن دردناک و دوری و آتش داغ برای آنان است.

آیه11: کدأب آل فرعون و الذین من قبلهم کذبوا بآتنا فاخذهم الله بذنوبهم و الله شدید العقاب

بر اساس سنت بر تجاوز اصرار ورزیدند و ما هم بر طبق سنت خویش بر انتقام از آنها ادامه دادیم، و نه به خاطر اصرار قلع و قمع گردیدند و نه در بخشش طمع ورزیدند، و به خدا قسم که آنها کسانی بودند که بر انجام کارهای خود احساس ندامت کرده و حسرت خوردند، اما موقعی که در را بسته یافتند و دیگر پشیمانی آنها قابل قبول نبود.

آیه12: قل للذین کفروا ستغلبون و تحشرون الی جهنم و بئس المهاد

خداوند به آنها خبر داد که در آن دنیا، سخن گفتن حق را با خود از دست می دهند و در این دنیا هم لذتی از زندگی نمی برند و آنان کسانی هستند که اگر در آخرت از شدت کیفر دیدن، آتش آنها را در بر بگیرد، برایشان سنگین تر است از اینکه در دنیا از خداوند در غیبت به سر برده و دچار حالت تفرقه شوند، اما آنها چشم بصیرت نداشتند و عذاب دردناک را حس نکردند.

آیه13: قد کان لکم فی فئتین التقتافئه تقاتل فی السبیل الله و اخری کافره یرونهم مثلیهم رأی العین و الله یؤید بنصره من یشاء ان فی ذلک لعبره لاولی الابصار

اگر خداوند انجام کاری را اراده نماید، جمعیت زیادی را در چشم گروهی کم جلوه داده و جمعیت کمی را در چشم گروهی دیگر، زیاد جلوه می دهد و موقعی که چشم بصیرت افرادی را بپوشاند، چشم تیزبین ظاهری به حال آنها سودی نخواهد داشت و هنگامی که چشم باطن عده ای را باز نماید، مسدود کردن چشم ظاهری به حال آنها ضرری نخواهد زد.

آیه 14: زین للناس حب الشهوات من الناس و البنین و القناطیر المتقنطره من الذهب و القضه و الحین المسمومه و الانعام و الحرث ذلک متاع الحیاه الدنیا و الله عنده حسن المآب

برخی از مصداق های شهوت و خواسته را بیان نمود، در حالی که مصداق های دیگر نیز در همین معنا و راستا می باشند و فی الجمله، چیزهایی که انسان را از شهود حق در حجاب نگه می دارد، در این آیه بیان شده است.

و سخت ترین مانع در این راه، شهوت خفی است و انجام عبادات به گونه ای که خود شخص از آن لذت ببرد، در نزد عرفا، از جمله موارد شهوت خفی شمرده می شود. از جمله مقاطع مشکل این راه، توقف کردن به آن چیزی از مراتب رب است که نصیب فرد می‌گردد، مثل اینکه خداوند در حالی که با تو نجوا می کند، به تو نزدیک می شود، و او با هر لطفی، تو را تصفیه می نماید و در ذیل آن نیرنگ های مخفی وجود دارد. و شخصی که به سعادت برسد، شاهد جلال و جمال او خواهد بود در حالت ثابت شدن دراحوالات لطیفش به وسیله او، و آنچه که از فضل و اقبال خداوند به او اختصاص می دهد.

آیه 15: قل أ انبئکم بخیر من ذکلکم للذین اتقوا عند ربهم جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها و ازواج مطهره و رضوان من الله و الله بصیر بالعباد

خداوند در این آیه، فضیلت و برتری اهل تقوا را بر صاحبان امور دنیوی بیان کرده و فرموده: گروه دوم، تبعیت از آرزوها و هواهای نفسانی کردند و گروه اول دارای درجات عالی هستند و خداوند به بندگانش آگاه است، هر گروهی را به مقصدش و هر دسته ای را به آنچه که نسبت به آن شایستگی دارد، می رساند.

آیه16: الذین یقولون ربنا اننا آمنا فاغفرلنا ذنوبنا وقنا عذاب النار

یعنی به طور کلی به سوی ما منقطع می گردند و با یاد رنج ها و مصیبت ها، در پیشگاه ما به تضرع و زاری می پردازند، اینها از سوی ما به قرب و درجات خاص و بلندمرتبه و قسمت‌هایی که مورد رضایت باشد، خواهند رسید.

آیه17: الصابرین و الصادیقن و القانتین المنفقین و المستغفرین بالاسحار

صبر به معنای حبس کردن نفس است و دارای سه مرتبه می باشد:

1- صبر بر آنچه که به بنده دستور داده شده است، 2- صبر از آنچه که از آن نهی شده است و 3- صبر به معنای ایستان تحت جریان حکم الهی بر طبق آنچه که او اراده می کند، یا در از دست دادن محبوب یا هجوم آنچه که بنده توانایی مقابله با آن را ندارد.

حال اگر بنده، از این صفت ترقی کرد- بدین معنی که مشقت یا راحتی به او نرسید- این مرتبه، رضا نامیده می شود، نه. و گفته می شود: اینها کسانی هستند که بر امر خداوند صابر بوده و بر آنچه که با خداوند پیمان بسته اند صادقند. و آنها اطاعت کننده و تواضع کننده هستند با جانهایشان، از طریق استقامت کردن در راه محبت الهی و آنها، استغفار کننده اند از همه آنچه که انجام داده اند، چرا که در راه خدا، خود را مقصر می دانند.

و گفته می شود: با قلبهایشان صابر، و با روحشان صادق، و با نفس هایشان متواضع و با زبانشان استغفار کننده اند.

و گفته می شود: بر صدق مقصد و هدف خود صابر، در عهدها صادق و با حفظ حدود، اطاعت کننده و بر اعمال و احوال خود هنگام استیلای سلطنت توحید، استغفار کننده می‌باشند.

و گفته می شود: «صابرین»، افرادی هستند که بر طلب و خواسته خود صبر کرده اند و از صحنه فرار نکرده و از خستگی خشمگین نشده و از هر راحت و خواسته ای هجرت نمودند. و بر مصیبت ها صبر کردند و شکایت کردن را کنار گذاشتند تا به مولای خود رسیدند و چیزی از موانع دنیا و آخرت نتوانست راه آنها را به مقصد مصدود نماید.

و «صادقین»، افرادی هستند که در طلب خود صداقت داشتند و قصد آن را نمودند و از خود صداقت نشان دادند تا وارد گردند و باز هم صداقت به خرج دادند تا دیدند و باز هم صداقت نشان دادند تا یافتند و باز هم صداقت از خود نشان دادند تا اینکه دیگر خود را ندیدند، لذا ترتیب آن عبارت است از قصد، ورود، شهود، وجود و خمود.

و «قانتین» کسانی هستند که ملازم درگاه الهی گردیدند و بر خوردن اندوه و ناراحتی متداومت نمودند، و چیزهای دوست داشتنی را ترک نموده و صحبت و همراهی را کنار گذاشتند تا به قرب الهی رسیدند.

و «منفقین» اشخاصی هستند که ابتدا از حیث عمل با نفس خویش بخشش نمودند، آنگاه در حد توان خود از اموالشان بخشیدند و سپس با قلب های خود به وسیله درستی حالشان بخشش کردند و در نهایت، با ترک گفتن همه حظ و بهره های دنیوی و اخروی بخشیدند تا در قرب و وصل الهی مستهلک شوند، به خاطر اموری که آنها را به استیصال و بیچارگی کشاند و آنها را از بیخ و بن ریشه کن نمود.

و «مستغفرین» (استغفار کنندگان) از همه اینها، هنگامی که موقع سحر یعنی ظاهر شدن روشنایی به حالت صحو بازگشتند و آن، فجر و طلوع قلبهاست که با وجود آن، فجر دیگری در اقطار زمین ظاهر نخواهد شد.

(قسمتی از) آیه18: شهد الله انه لااله اله هو

یعنی خدا می داند و خبر می دهد و حکم می کند که خدایی جز او نیست، و این شهادت حق برای حق است که او حق می باشد، و اول کسی که شهادت به الله داد، خود او بود، و او در روز ازل با قول و کلام و خطاب خود به این امر شهادت داد و از وجود یگانه و بی نیاز بودن و کمک پایدار و ذات دایم و جلال سرمدی و جمال ابدی خویش خبر داد و فرمود: «شهد الله» سپس در ابدیتش، خداوند شهادت می دهد یعنی برهان ها را بیان کرده و دلایل یقین را ثابت نمود و آیات و نشانه ها را روشن کرد و دلایل و برهان ها را واضح نمود. لذا هر جزئی از هر آن چه خلق کرده و آفریده و از عدم ظاهر نموده و برهر چه از صفات ذاتیه حاصل کرده، از موجودات عینی، و آثاری که در وجود آنها مضمحل نموده و وجودهایی که قابلیت ملاقات با حق را دارند و صفت هایی که در آنها به وجود می آید- او روشن کننده وجود خود و واضح کننده ربوبیت خویش است و بر قدمت خود، شاهد بوده و برای عقول خبر داده که واحد عزیز و ماجد بوده و به بزرگی قدر خود و کمال عزت خویش شهادت داده، زمانی که انکار و کوشش خلقی نبود و عرفانی برای مخلوقی وجود نداشت و عقل و وفاق و کفر و حدثان و غیر و الحاد و شرک و فهم و فکر و آسمان و فضاء و ظلمت و روشنایی نبود و راهی برای پیوستن زوجها (شیء و ضد آن) وجود نداشت و فضل و بخششی به خاطر اختلاف آفت ها نبود.

(ادامه) آیه 18: و الملائکه

شهادت خویش به وحدانیتش را با شهادت فرشتگان تأیید ننمود بلکه آنها را مؤید و سعادتمند نمود موقعی که به آنها توفیق داد و راهنمایی کرد تا به او شهادت دهند، و آنها را به شناخت وحدانیت خود ارشاد نمود.

(ادامه) آیه18: و اولوا العم قائماً بالقسط لا اله الا هو العزیز الحکیم

و صاحبان علم، همان اولیاء بنی آدم هستند، زیرا بزرگی قدرت او را درک کردند و صفت عزت او را فهمیدند و خداوند هم آنها را گرامی داشت به گونه ای که شهادت خود را با شهادت آنان همراه ساخت، و آنها هم از روی شهود عینی و واقعی شهادت دادند، نه از روی ظن و گمان، اگر آنها- امروز در این دنیا- خداوند را از روی ضرورت و به صورت حسی درک نکرده بودند، از روی ظن و حدس به او اعتقاد پیدا نمی کردند، خداوند خود را به آنها شناساند و آنها هم او را شناختند، و خداوند آنها را شاهد بر خود قرار داد و به همین جهت، آنها شهادت دادند و اگر خداوند به آنها نفرموده بود که چه کسی است، آنها نمی‌توانستند بفهمند که خداوند کیست.

و اما علماء با روشنی عقل های خود شهادت می دهند و موحدان بعد از خمودشان شهادت می دهند، همچنان که گفته شده:

افرادی که با قهر الهی مستهلک شده اند، به تحقیق که مردند

و بعد از فنا شدنشان، در مورد توحید به سخن در آمدند

و لذا کسی که آنها را به جریان درمی آورد، غیر آنان را برای خودشان آشکار نمی نماید، و آن فردی که قیام کننده از طرف آنها می باشد به آن وضعیتی که در آن قرار دارند، غیر خود آنهاست، آنها وجود داشتند، اما وی آنها را آشکار نمود، سراینده آنها (عرفا) گفته است:

نامه من به سوی شما، یک شب بعد از مرگ من آمد

و من نمی دانستم که بعد از مرگم می توانم بنویسم

و صاحبان علم دارای سلسله مراتب می باشند: 1- دانشمندی که صفتش، وفاق و رهبانیت است، 2- عالمی که وصفش فناء و ربانیت می باشد، 3- صاحب علمی که احکام حلال و حرام الهی را می شناسد، 4- عالمی که اخبار و سنت ها و آثار خداوند را می داند، 5- دانشمندی که علم به کتاب الهی و تفسیر و تأویل و محکم و تنزیل آن را دارد، 6- صاحب علمی که صفات و ویژگی های الهی را می داند و دلایل و برهان های الهی و وحدانیت او را سخنان خود تقویت می نمایند، 7- عالمی که مورد لطف الهی قرار می گیرد تا اینکه خداوند او را در محضر خویش حاصر می کند، سپس او را به حالت مکاشفه می رساند و آنگاه مورد قهر الهی قرار می گیرد، و در نتیجه اسم او باقی و وجودش محو می گردد و حکم الهی وارد شوند و کوبنده و بنده محو و نابود شونده است، سراینده آنها (عرفا) گفته است:

فرزندان حق، صبح کردند در حالی که خالص برای خدا بودند

و ویژگی های خلق در آنها پنهان بود

و اشاره این آیه چیزی جز فانی شدن آنها از احساسشان و هنگام علمشان به نفسهایشان نمی‌باشد، اما اعمال و وجودشان، مخلوق خداوند است، و آنچه از حالات وجودیشان فهمیده می شود، قبلاً در حکم ازلی الهی وجود داشته است و ذات حق تعالی، وصف به حدوث نمی شود و صفات ذات او نه اتصال به غیر را می پذیرد و نه از ذات وی منفصل می‌گردد، حق تعالی از هر ضد و مثل و مانند، وصل و فصل، جمع و فرق، عین و خلق، ملک و فلک، رسم و اثر، عبد و بشر، خورشید و ماه، و شبکه و گرد و غبار، منزه و پیراسته است.

(قسمتی از) آیه19: ان الذین عند الله الاسلام

دینی که از ان راضی است و به صاحب آن حکم نموده که بر اساس آن جز اراده و آن را بلند مرتبه می گرداند و با فضل و بخشش با آن برخورد می نماید، دین اسلام است.

و اسلام به معنی اخلاص و تسلیم شدن است، و غیر از آن، مردود بوده و راه نجات بر دارنده آن بسته است.

(ادامه) آیه 19: و ما اختلف الذین اوتوالکتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغیاً بینهم و من یکفر بآیات الله فان الله سریع الحساب

علم به سوی آنها آمد که برایشان حجت بود، نه معرفتی که همراه با بیان و استدلال باشد، و آنها بر انکار خویش اصرار نمودند، زیرا از محل شهود، در حجاب قرار گرفتند.

آیه20: فان حاجوک فقل اسلمت وجهی لله و من اتبعن و قل للذین اوتوالکتاب و الامیین أاسلمتم فان اسلموا قد اهتدوا و ان تولوا فانما علیک البلاغ و الله بصیر بالعباد

با چشم باطن آنها را مطالعه کن تا حال تو در دیدن اختلافات آنها با یکدیگر، متفرق نگردد، چرا که اگر کسی موجودات را با چشم قدرت الهی بنگرد، متوجه می گردد که ایجاد کننده همه- علیرغم آنچه که به هر یک از آنها اختصاص یافته است- یکی است.

در مقابل صدای بلند، با صدای بلند آنها را بخوان، و شاهد تصرفات ما نسبت به آنها از طریق درون باش و زبان خویش را با نصیحت آنان مشغول کن و قلب خود را از سخن آنان خالی نما و باطن خویش را از دیدن آنها جدا کن، چرا که از امور آنها چیزی را جز ابلاغ وحی به تو تکلیف نکردیم، و ما اجرا کننده امور و ایجاد کننده آنها هستیم.

آیه 21: ان الذین یکفرون بآیات الله و یتقلون النبیین بغیر حق و یقتلون الذین یأمرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب الیم

همانا به افرادی که دچار خذلان و حرمان نمودیم، خبر ده که اعراض ما از آنها ابدی است و حکم سابق و ازلی ما به منتقل شدن آنها از بهشت به جهنم و از خذلان و حرمان به عقوبت و آتش تعلق گرفته است.

آیه22: اولئک الذین حبطت اعمالهم فی الدنیا و الآخره و ما لهم من ناصرین

آنان، کسانی هستند که- امروز، در این دنیا، توفیق اعمال خوب را ندارند و فردا (روز قیامت) هم به آرزوهایشان نخواهند رسید و این بدان جهت است که آنان در هر دو دنیا، یاری ما را از دست داده اند و عزت و قدرت ما را مشاهده ننمودند.

آیه 23: الم تر الی الذین اوتوا نصیباً من الکتاب یدعون الی کتاب الله لیحکم بینهم ثم یتولی فیق منهم و هم معرضون

تو را امتحان کردیم به دعوت افرادی که در علم ازلی ما ثبت شده که آنها دعوت را اجابت نمی کنند، و لذا بر آنچه در مورد آنها به تو امر کردیم، صبر نما و من بدی حال آنان را می‌دانم، به درستی که آنها از اجابت دعوت تو روی گردان هستند، زیرا آنها حسن تجلی را از طریق اراده ازلی ما از دست دادند.

آیه24: ذلک بانهم قالوا لن تمسنا النار الا ایاماً معدودات و عزهم فی دینهم ما کانوا یفترون

در دنیا آنها را به سنت استدراج عقوبت نمودیم به گونه ای که برای خودشان، حکم به نجات و تخفیف عذاب نمودند و به زودی خواهند دانست که بلایی بر آنها مضاعف گردیده و آنان گمان می کردند که جایگاهی دارند، بدانید که آنها دروغگو هستند. خطاکاران، حکم اشتباهی را تصور می کردند.

آیه 25: فکیف اذا جمعناهم لیوم لاریب فیه و وفیت کل نفس ما کسبت و هم لایظلمون

این آیه، سخن تعجب آمیز است نسبت به آنچه به آن خبر داده است از بزرگی امر و بلندای شأن و مرتبه هنگام بهت عقول آنان و وحشت باطنهایشان و عدم برآورده شدن دعاهایشان و کنده شدن قلوب آنها از جایگاهشان و حالت احتضار آنان، سپس آنچه که از حساب و عتاب، و عذاب و عقوبت، و عدم احترام و اجابت دعوت، و آنچه در این راستاست به آنها خواهد رسید.

و قیامت کفار، روز محشر، و قیامت دوستان هنگام وقت[2] است و شرح این مسئله، تفسیر طولانی می طلبد.

(قسمتی از) آیه26: قل اللهم مالک الملک

«اللهم» معنایش یا الله است و میم آخر آن، بدل از حرف نداء یعنی یا می باشد. در این آیه، خداوند چگونگی ثنا گفتن بر حق را تعلیم داده است یعنی توصیف کن مرا به آنچه که از بزرگی قدر و اندازه، مستحق آن هستم، پس بگو: ای صاحب ملک و پادشاهی، تو شریک و کمک کننده و پشتیبان و همتایی نداری و کسی در ذات، همتای تو نیست و در ملک و پادشاهی تو کسی بهره و سهمی ندارد و در خلق کردن، شخصی معارض تو نیست.

(ادامه) آیه26: تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء

تا بدانیم که ملک و پادشاهی برای اوست و پادشاه از جنس مخلوقات، در مقابل او تواضع می کند، و فردی که پادشاهی از او گرفته شده، از کسانی است که بر خداوند تکبر ورزیده، بنابراین زیبایی خلق در تواضع آنها برای حق و عزتشان در محو شدن آنان در او، و بقای آنها در فنا شدنشان در اوست.

(ادامه) آیه26: و تعز من تشاء

یعنی با عزت ذاتی، هر کس را بخواهد عزت می بخشد.

(ادامه) آیه26: و تذل من تشاء

یعنی با خذلان و خواری اش، هر کس را بخواهد ذلیل می نماید.

و هر کس را که بخواهد عزیز می کند بدین گونه که او را هدایت می کند تا شاهد خداوند بوده و او را یکتا بداند و هر کس را که بخواهد ذلیل می کند بدین صورت که خداوند را انکار کرده و او را از دست بدهد. با یمن اقبال خود به هر شخصی که بخواهد عزت می‌بخشد، و با ترس اعراض و دوری از خود، هر فردی را که بخواهد ذلیل می نماید. با انس به خود هر کسی را که بخواهد عزیز می نماید و با وحشت و ترس از خود، هر شخصی را که بخواهد ذلیل می کند. با مشغول کردن به خود، افرادی را که بخواهد عزیز، و با منصرف کردن افراد از خود، آنهایی را که بخواهد، ذلیل می نماید. به وسیله ساقط کردن احکام نفس از افراد، هر شخصی را که بخواهد عزیز و با غالب نمودن پستی نفس، هر فردی را که بخواهد، ذلیل می کند. با طوالع[3] انس، هر کس را بخواهد عزیز و با حوادث ناگوار و کوبنده نفس، هر فردی را که بخواهد ذیل می نماید. با بسط[4] خود، هر فردی را که بخواهد عزیز و با قبض[5] خویش، هر شخصی را که بخواهد، ذلیل می کند.

با بستن کمربند خدمت، به هر کس بخواهد، ملک و پادشاهی می دهد، و با دور کردن از سفره عبادت، ملک و پادشاهی را از هر شخصی که بخواهد، می گیرد. با مختص کردن سر خود به شخص، به هر فردی که بخواهد پادشاهی می بخشد و با دلبسته کردن قلب اشخاص به مخلوقات، پادشاهی را از هر کس که بخواهد می گیرد. به وسیله ؟؟ افراد به اراده خود، به هر کس که بخواهد عزت، با بازگرداندن اشخاص به آن مرحله ای که اهل عادت در آن قرار دارند، به هر فردی که بخواهد، ذلت و خواری می بخشد.

جهت دریافت فایل تفسیر سوره آل عمران لطفا آن را خریداری نمایید



بررسی و دلایل اثبات وجود خدا در فلسفه اسپیتوزا

مطالعه و بررسی دلایل اثبات وجود خدا در فلسفه اسپیتوزا، این نتیجه را به دست می دهد که مبنای پذیرش وجود خدا توسط او دلایلی است که از فسلفة دکارت در اختیار داشته است هر چند برخی از شارحین فلسفه اسپیتوزا براهین موجود در آثار او را بعضاً متفاوت دانسته‌اند1 اما واقعیت این است که اصل و اساس این براهین همان اصول موضوعه ای است که او از آثار دکارت آموخته اس
دسته بندی معارف اسلامی
بازدید ها 1
فرمت فایل doc
حجم فایل 33 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 43
بررسی و دلایل اثبات وجود خدا در فلسفه اسپیتوزا

فروشنده فایل

کد کاربری 2106
کاربر

بررسی و دلایل اثبات وجود خدا در فلسفه اسپیتوزا

مطالعه و بررسی دلایل اثبات وجود خدا در فلسفه اسپیتوزا، این نتیجه را به دست می دهد که مبنای پذیرش وجود خدا توسط او دلایلی است که از فسلفة دکارت در اختیار داشته است. هر چند برخی از شارحین فلسفه اسپیتوزا براهین موجود در آثار او را بعضاً متفاوت دانسته‌اند[1] اما واقعیت این است که اصل و اساس این براهین همان اصول موضوعه ای است که او از آثار دکارت آموخته است. این احتمال قوی به نظر می رسد که تفاوت استدلالهای اسپیتوزا و دکارت در خصوص اثبات وجود خدا بیشتر مربوط به نتایجی باشد که دو فیلسوف (و خصوصاً اسپیتوزا) از آنها استخراج کرده اند.

به هر حال صرفنظر از صحت و سقم این سخن که آیا دلایل اسپیتوزا متفاوت از استدلالهای دکارتی اثبات وجود خدا هستند یا خیر، در مجموع در این زمینه چهار برهان یا چهار تقریر مختلف از یک برهان، در آثار فیلسوف مورد نظر ما قابل تفکیک هستند که در این قسمت به شرح آنها خواهیم پرداخت.

1- برهان اول

به نظر می رسد با توجه به اشارات خود اسپیتوزا در آثارش مهمترین برهانی که او برای اثبات وجود خدا بیان می کند، برهانی است که اکنون قصد بیان آن را داریم. این برهان مبتنی بر این اصل است که در گفتن اینکه چیزی مندرج در طبیعت یا مفهوم چیزی است به منزله این است که بگوییم آن دربارة این چیز صادق است[2].» به عنوان مثال اگر ما مفهوم سه ضلعی را مندرج در طبیعت یا مفهوم یا ذات مثلث می دانیم این بدین معنی است که مثلث های موجود در جهان هم سه ضلعی هستند. مقدمه دوم این برهان این است که طبق تعریف اسپیتوزا از مفهوم خدا، «وجود ضروری مندرج در مفهوم خداست»[3]

بنابراین، در مورد خدا میتوان گفت که «وجود ضروری در اوست یا اینکه او موجود است[4]

این برهانی است که اسپیتوزا آن را برهان لمی می داند و به واسطة آن با توماس آکوئیناس که معتقد به عدم امکان اقامه برهان لمی در اثبات وجود خداست، مخالفت می ورزد. همین برهان در قضیه 11 از کتاب اخلاق به این صورت بیان شده است که «خدا یا جوهر که ؟؟‌از موجود است.»[5] برخی از شارحین آثار اسپیتوزا با تبدیل این استدلال به قیاسی شرطی آنرا به این صورت توضیح داده اند:

«اگر تصور واضح و متمایزی داریم از خدا چونان موجودی که ماهیتش متضمن وجود است، پس خدا را مستقیماً ادراک می کنیم.

اما تصور واضح و متمایزی داریم از خدا چونان موجودی که ماهیتش متضمن وجود است. پس وجود خدا را مستقیماً ادراک می کنیم[6].

تفسیر استاد محسن جهانگیری مفسر و منتقد آزاد آسپیتوزا در کشور ما ، نیز مشابه تبیین فوق است. ایشان معتقدند : «این برهان را میتوان به صورت قیاس شرطی زیر درآورد:

هرگاه از خدا به عنوان موجودی که ذاتش مستلزم وجود است، تصوری روشن و متمایز داشته باشیم،‌وجود او را مستقیماً ادراک خواهیم کرد. اما از خدا به عنوان موجودی که ذاتش مستلزم وجود است تصوری روشن و متمایز داریم. پس وجود او را مستقیماً ادراک می‌کنیم. البته این قیاس با قیاس دیگری تکمیل می شود به این صورت که هر چیزی را که مستقیماً ادراک کنیم موجود است، آن موجود است. خدا را مستقیماً ادراک می کنیم که موجود است. پس خدا موجود است. یعنی که با نوعی از علم متقین به وجود خدا معرفت داریم[7]

بنابر چنین تفاسیری از این برهان است که کسانی مانند ویلیام ارل و ولفین معتقدند که چنین بیانی صرفاً ابراز یک شهود عقلی از ماهیت و وجود ضروری خدا است و اسپیتوزا در اینجا در مقام گزارش این امر است که ما تجربه ای از خدا داریم و یا می توانیم داشته باشیم که در آن وجودش را برای ماهیتش ضروری تصور می کنیم.

در مقابل بنابر تفسیر دیگری که از برهان وجودی اسپیتوزا بر اثبات وجود خدا که توسط هارولدزوکیم ارائه شده است هدف اسپیتوزا از ارائه چنین بیانی آوردن استدلال محکمی در خصوص وجود خدا بوده است. بنابراین برهان «باید گفت ماهیت جوهر اقتضا می کند که موجود باشد و جوهری که موجود نیست، اساساً جوهر نیست. یک جوهر ناموجود،‌یک امر متناقض با لذات است.

براین اساس شما یا باید مفهوم جوهر را رها کنید یا باید بپذیرید که جوهر یعنی خدا، بالضروره موجود است. اما اگر شما مفهوم جوهر را کنار بگذارید در آن صورت ناچارید مفهوم حالت را نیز کنار بگذارید. پس یا هیچ چیز وجود ندارد یا خدا بالضروره موجود است[8].

روشن است که چنین تقریری از نظر اسپیتوزا، صرفاً با توجه به تعریف خاص فلسفه اسپیتوزا از دو اصطلاح جوهر و حالت ارائه شده است. جوهر در دیدگاه او دو شیئی است که در خودش است و به نفس خودش به تصور در می آید، یعنی تصورش به تصور شیئی دیگری که از آن ساخته شده باشد، متوقف نیست.» و مقصود او از حالت «احوال جوهر یا شیئی است که در شیئی دیگر است و به واسطه آن به تصور در می آید»[9]. با توجه به این دو تعریف است که او در اولین اصل از اصول متعارفه کتاب اخلاق می گوید: «هر شیئی که موجود است یا در خودش وجود دارد یا در اشیاء دیگر[10].» به عبارت دیگر هر چیزی که وجود دارد یا جوهر است یا حالت . وجود حالت بدون وجود جوهر قابل تصور نیست. و از آنجا که در فلسفه اسپیتوزا تنها یک جوهر وجود دارد و آن همان ذات لایتناهی خدا می‌باشد بنابراین یا هیچ چیز وجود ندارد، یا خدا بالضروره موجود است. آنچه گذشت شرح استدلالی بود که اسپیتوزا آنرا برهانی لمی دانسته و در مسأله اثبات وجود خدا کارآمدی بیشتری نسبت به سایر براهین برای آن قائل بوده است.

به هر حال روشن است که وقتی در مورد روایت برهانی بیان اسپیتوزا بحث میشود همانگونه که فردریک کاپلتون نیز گفته است ما با شکلی از برهان وجودی ؟؟ که در معرض حملات و انتقاداتی قرار دارد که براهین وجودی قدیس آنسلم و رنه درکات با آن مواجه بودند[11]. فهم چگونگی گذر از این اعتراضات به واسطه تقریرهای متفاوت فلاسفه‌ای همچون، آنسلم، درکارت، اسپیتوزا و ملاصدرا زمینة درک عمیقتری از برهان وجودی را فراهم خواهد آورد. در مورد اسپیتوزا، به احتمال قوی کسانی مانند ولفن و ارل که او را در هنگام بیان برهان وجودی ، در مقام گزارش تجربة ما از خدا می دانند، سعی کرده اند که روایت اسپیتوزایی برهان وجودی را از این انتقادات نجات دهند. به هنگام بحث تطبیقی در مورد آراد اسپیتوزا و ملاصدرا ما تمرکز بیشتری در این خصوص خواهیم داشت.

برهان دوم :

برهان دومی که اسپیتوزا در قضیة ششم از کتاب «شرح اصول فلسفه دکارت و تفکرات مابعدالطبیعی» بیان کرده است همان برهانی است که دکارت در تأمل سوم[12] از کتاب تأملات در فسلفه اولی اقامه نموده است. در این برهان، وجود خدا از صرف این واقعیت که تصور او در ما موجود است از طریق برهان انی مبرهن شده است. براساس این برهان «واقعیت ذهنی هر یک از تصورات ما مقتضی علتی است که همین واقعیت نه تنها ذهناً بلکه به صورت برابر یا برتر مندرج در آن است (طبق اصل متعارف نهم) اما با تصوری که از خدا داریم (طبق تعریف دوم و هشتم) واقعیت ذهنی این تصور به صورت برابر یا برتر مندرج در ما نیست (طبق اصل متعارف چهارم) و ممکن نیست جز خدا در چیز دیگری مندرج باشد (طبق تعریف هشتم) بنابراین تصور خدا که موجود در ماست ایجاب می کند که خدا علت آن باشد و در نتیجه (طبق اصل متعارف هفتم) خدا موجود است[13].

خلاصة‌ این برهان به این صورت است که ؛ تصوری از خدا به عنوان موجودی مطلقاً نامتناهی که علت خود است و دارای همة کمالات در حد اعلای آن است در ما وجود دارد. از طرف دیگر ما محدود هستیم و نمی توانیم علت ایجاد این تصور نامتناهی در خودمان باشیم. بنابراین علت آن تصور باید در عالم واقع موجود باشد. بنابراین خدا به عنوان علت آن تصور، دارای وجود واقعی است. البته این نکته لازم به ذکر است که در مورد تصورات دیگری که در ذهن ما وجود دارد نیز قطعاً چنین نیست که وجود آنها در ذهن ما بی علت باشد، منتهی در مورد آنها،‌چون محدود و متناهی هستند این فرضیه قابل طرح است که مثلاً خود ما از طریق تخیل آنها را ایجاد کرده باشیم ولی در مورد تصور موجود نامتناهی چنین فرضیه ای قابل طرح نیست. البته این امکان وجود دارد که کسی بگوید این تصور، تصوری سلبی است و نه ایجابی و وجودی تا نیاز به علتی ورای خود داشته باشد که در پاسخ به چنین اشکالی باید توجه داشته باشیم که قطعاً اسپیتوزا هم به تبع دکارت که می گوید : با وضوح معلوم است که واقعیت در جوهر نامتناهی بیشتر است تا در جوهر متناهی[14]. این تصور را تصوری ایجابی می داند. حال این سؤال مطرح می شود که آیا این برهان متفاوت از برهان اول است. کوتاهترین شکل برهان اول این است که ذات (طبیعت) خدا متضمن وجود اوست و این امری واضح و متمایز است. و جان کلام در برهان دوم نیز این است که مفهوم خدا متضمن وجود واقعی اوست. اگر از اسپیتوزا سؤال شود که چرا ذات خدا متضمن وجود اوست چنانکه ملاحظه می شود خواهد گفت این امری واضح و متمایز است. اما اگر او بخواهد برای کسی که نمی تواند این وضوح و تمایز را درک کند این مطلب را تبیین نماید چه خواهد گفت؟ به نظر می رسد حداقل یکی از راههای تبیین این مسأله که گفته شود امکان ندارد چنین ذاتی با چنان تعریفی معلول علتی جز خودش باشد. اینجا ممکن است این تصور پیش آید که پس برهان اول و دوم متفاوت از یکدیگر نیستند. اما در خصوص تبیین تفاوت این دو اسپیتوزا می تواند بگوید در برهان دوم سخن بر سر این نیست که وجود امر لایتناهی عین تصور موجود لایتناهی در ذهن ما است و همین نکته است که این برهان را به برهانی انی تبدیل می کند. اما در برهان اول که برهانی لمی است، اساس این برهان این است که ذات خدا عین وجود خدا است. و از این جهت است که او می گوید خدا علت خود یا موجودی خود تبیین است[15]. شاید این تصور که برهان اول و دوم که شرحشان گذشت قابل تحویل به برهان واحدی هستند از طریق این موضوع تقویت شود که اسپیتوزا قائل به وحدت وجود و وحدت جوهر است و اشیاء و امور موجود در عالم را به عنوان حالات آن جوهر واحد تلقی می کند[16]. بنابراین ممکن است این گمان پیش بیاید که تصور موجود لایتناهی در ذهن ما نیز به عنوان حالتی از حالتهای وجود خدا و آن جوهر لایتناهی،‌در ما است و حالت نیز وجودی مستقل از جوهر ندارد و در حقیقت رابطة این دو رابطه این همان است. یعنی تصور جوهر لایتناهی در ذهن ما به تعبیری همان جوهر لایتناهی است که در ذهن ما متجلی شده است که البته ذهن ما نیز چیزی حالت دیگر از وجود و جوهر واحد نیست. بنابراین وقتی در برهان دوم گفته می شود وجود خدا علت بودن تصوری از خدا در ذهن ما است،‌این علیت از قبیل علیت جوهر نسبت به حالت است. «حالتی» که هم وجودش متوقف بر وجود جوهر است و هم تصورش وابسته به تصور جوهر است[17]. اینجاست که باید قبول کرد که تقریر اسپیتوزایی برهان دوم با تقریر دکارتی این برهان حامل قابلیتهای متفاوتی است. در فلسفه دکارت علیت وجود واقعی خدا نسبت به تصور خدا در ذهن ما هرگز نمیتواند مانند فلسفه اسپیتوزا تبیین شود. چرا که دکارت ذهن انسان را جوهری جدا و متفاوت از خدا می داند که به دلیل قصورش نمی تواند تصور موجود لایتناهی را در خود ایجاد کند اما در اندیشه وحدت وجودی اسپیتوزا، ذهن انسان یک تجلی (حالت) از تجلیات (حالات) الهی است که جوهرة آن و نور آن وجود لایتناهی که مشتمل بر تصور لایتناهی می‌باشد، است. اینجاست که برهان اسپیتوزا به اندیشه ملاصدرا نزدیک و از تفکر دکارت دور میشود.

اما با وجود این بعید است که بشود ادعا کرد که در فلسفه او برهان دوم قابل ارجاع به برهان اول باشد. چرا که فرق است بین اینکه گفته شود تصور امر لایتناهی در ذهن ما یکی از حالات یا تجلیات آن ذات لایتناهی است و اینکه گفته شود ذات خدا عین وجود خدا است.

برهان سوم :

در برهان سوم اسپیتوزا ،‌ مانند برهان اول اثبات وجود خدا، متوقف بر تعریف خدا در اندیشه اوست. بنابراین از همین آغاز میتوان ادعا کرد که این برهان چیزی متفاوت از برهان اول نیست. در اینجا وجود خدا از طریق این حکم که طبیعت موجودی که قدرت حفظ خود را دارد، مسلتزم وجود ضروری است. در کتاب اخلاق ای برهان به این شکل بیان میشود که :

«عدم توانایی بر هستی،‌دلیل ضعف است و برعکس توانایی برای هستی دلیل وجود قدرت (چنانکه بدیهی است) پس اگر آنچه اکنون بالضروره موجود است فقط اشیاء متناهی باشد، در این صورت لازم می آید که اشیاء متناهی قدرمتندتر از موجود مطلقاً نامتناهی باشد و این بالبداهه نامعقول است. بنابراین یا شیئی موجود نیست و یا موجود مطلقاً نامتناهی هم بالضروره موجود است و اما ما وجود داریم :‌در خودمان،‌یا در شیئی دیگر که بالضروره موجود است (اصل متعارف 1 و قضیه 7) بنابراین موجود مطلقاً نامتناهی،‌یعنی (تعریف 6) خدا بالضروره موجود است. مطلوب ثابت شد[18]»

همانطور که اسپیتوزا بعد از بیان این برهان به اشاره می گوید،‌برهان یاد شده قابلیت دو تفسیر مختلف دارد. در تفسیر اول،‌این بیان به برهانی انی تبدیل می شود که با تکیه بر این مطلب که ماهستیم اما خود قدرت بر ایجاد و حفظ خود نداریم (که این نشانه عدم توانایی برای هستی و ضعف است) تأکید میشود که باید خدا هم به عنوان موجودی که خود بنابرطبیعتش توانایی بر بودن دارد و به عنوان علت موجده ما که این توانایی را نداریم، بالضروه موجود باشد. کاملاً روشن است که با این تفسیر، این برهان، برهانی انی خواهد بود و همانگونه که هابلینگ گفته است،‌عناصری از براهین جهان شناختی قرون وسطی را در بردارد[19].

اما بعید است که خود اسپیتوزا با این نوع تلقی از این برهان صددرصد موافق باشد. او خود توضیح داده است که از این جهت این برهان را به این شکل بیان کرده است که فهم آن آسانتر است ، چون بیشتر مردم عاتاً دربارة اشیایی می اندیشند که به واسطه علتهای خارجی پیدا شده اند[20].

اما اینکه در ابتدای این قسمت گفتیم که این برهان چیزی متفاوت از برهان اول نیست بخاطر تفسیر لمی این برهان است. زیرا وقتی اسپیتوزا می‌گوید: «توانایی برای هستی دلیل بر وجود قدرت است» نتیجه می دهد که «شیئی که طبیعتش واقعیت بیشتری دارد، ذاتاً برای وجود قدرت بیشتری دارد. بنابراین موجود مطلقاً نامتناهی ، یا خدا برای وجود، ؟؟ داری قدرت مطلقاً نامتناهی است، و لذا مطلقاً وجود دارد[21]». معلوم است که بین این دو جمله که «شیئی که طبیعتش واقعیت بیشتری دارد، ذاتاً برای وجود قدرت بیشتری داردظ و «ذات خدا متضمن وجود خداست» تفاوتی وجود ندارد.

برهان چهارم:

برهان دیگری که اسپیتوزا به نحو نسبتاً مبسوط تری به توضیح آن پرداخته است را به این صورت میتوان بیان کرد «علت وجود یا عدم هر شیئی موجود یا معدوم در طبیعت آن است یا در خارج از آن. مثلاً دلیل عدم دایرة مربع در طبیعت آن مندرج است، زیرا که تصورش مستلزن تناقض است. از طرف دیگر دلیل وجود جوهر فقط در طبیعت وجود آن است. از اینجا نتیجه می شود که اگر دلیل یا علتی نباشد که مانع وجود شیئی باشد آن بالضروره موجود خواهد بود. بنابراین اگر دلیل یا علتی نباشد که مانع وجود خدا باشد و یا وجود را از او سلب کند باید ؟؟ نتیجه گرفته شود که او بالضروره موجود است. برای اینکه چنین دلیل یا علتی موجود باشد، یا باید در طبیعت خدا باشد یا در خارج از آن، یعنی در جوهری دیگر با طبیعتی دیگر، زیرا اگر طبیعت این جوهر یا طبیعت خدا یکسان باشد، در اینصورت وجود خدا پذیرفته شده است. اما جوهری که از طبیعت دیگر باشد وجه مشترکی با خدا نخواهد داشت، لذا امکان ندارد که به او وجود دهد یا از او سلب وجود کند و از آنجا که دلیل یا علتی که وجود را از خدا سلب کند ممکن نیست در خارج از طبیعت الهی باشد، بنابراین با فرض اینکه خدا موجود نیست باید آن دلیل یا علت در طبیعت خود او فرض شود و این مستلزم تناقض است. و چنین سختی در خصوص موجودی که نامتناهی مطلق و از همه جهات کامل است، نامعقول است. بنابراین نه در خدا ، نه در خارج او هیچ دلیلی یا علتی موجود نیست که بتواند وجود را از او سلب کند، نتیجتاً خدا بالضروره موجود است»

ملاحظه میشود که این دلیل نیز نوعاً با دلایل اول و سوم تفاوتی ندارد. در اینجا نیز اسپیتوزا با تکیه بر ذات و طبیعت خدا و اینکه این طبیعت جوهر لایتناهی و کامل است در حقیقت می گوید اگر کسی بخواهد ادعا کند که چنین ذاتی وجود ندارد او باید بر مدعای خود دلیل بیاورد چرا که وجود و بودن این طبیعت در تعریفش مأخوذ است. حال آیا میتوان بدون اینکه به تناقض مبتلا شویم دلیلی بر نبودن چنین ذاتی بیان کرد. روشن است که خواه این دلیل در درون این طبیعت جستجو شود و خواه در بیرون از آن نتیجه ای جز تناقض نخواهد داشت. و این تناقض از این جهت است که ذات خدا متضمن وجودش است.

بنابر آنچه گذشت دلایلی که در فلسفه اسپیتوزا بر وجود خدا اقامه شده است عمدتاً تعابیر مختلفی از برهان وجودی هستند، و این نشان از دلبستگی بسیار زیاد او به این نوع برهان است. اما آیا تقریرهای اسپیتوزایی این برهان نیز در معرض جملات و انتقادات وارد براینگونه براهین هست؟ این سؤالی است که در ادامه توجه بیشتری به آن خواهیم داشت.

چنانکه آشنایان به فلسفة اسلامی می دانند برهان وجودی در حوزة تفکر اسلامی، نخستین بار در کلام شیخ الرئیس، ابوعلی سینا (428-370 هـ ) تقریر و تبیین گردیده است و تا قبل از آن براهین خداشناسی با بهره گیری از وسایطی همچون حرکت، حدوث و امکان ماهوی موجودات، اقامه شده است. خلاصة برهان شیخ الرئیس که خود آنرا برهان صدیقین و کاملترین نع برهان بر وجود خدا می داند به این صورت است که ؛ سلسفه موجودات امکانی یا مقتضی علتند و یا مقتضی علت نیستند، اگر مقتضی علت نباشد واجبند، حال آنکه به یقین برخی از افراد سلسله معلولند. اما اگر سلسله مقتضی علت باشد به حصر عقلی در علت مفروض آن دو احتمال است: یا فردفرد سلسله است که مستلزم تقدم شیئی بر خودش و انقلاب ماهیت است و یا یکی از افراد سلسله است که این نیز به جهت بطلان ترجیح بدون مرجح باطل است. بنابراین علت سلسله باید امری ورای سلسله امکانی باشد. این برهان در کتاب های نجات، مبدأ و معاد و اشارات و تنبیهات بیان شده است[1].

برهان مذکور بعد از ابن سینا با تقریرهای مختلفی از طرف فلاسفه و متفکرانی همچون شیخ اشراق، سید حیدرآملی، محقق حضری، صدرالمتألهین، حکیم سبزواری، آقامحمدرضا قمشه‌ای ، شیخ غلامعلی شیرازی و علامه طباطبایی ارائه شده است[2].

آنچه از نظر ابن سینا وجه رجمان و برتری این برهان نسبت به براهین دیگر می باشد این است که در این برهان «ما برای اثبات وجود خداوند و یگانی و بری بودن او از نقصها به چیزی جز تأمل در حقیقت هستی احتیاج نداریم و نیازمند اعتبار و لحاظ خلق و فعل خداوند نمی باشد[3].» ملاصدرا با وجود این که این برهان را دارای جایگاه خاصی می داند و ارزش زیادی برای آن قائل است و خود نیز در کتاب شواهد الربوبیه برهانی مشابه آن اقامه می‌کند[4] اما آنرا شایسته عنوان برهان صدیقین نمی داند و معتقد است صدیقین در معرفت خداوند و صفات او کسانی هستند که از غیر خداوند (صفاتی مانند امکان، حرکت، حدوت و ... ) استفاده نمی کنند و تنها برهان صدیقین با تقریری که او در اسفار ارائه می کند واجد این ویژگی است اشکالهایی که از نظر صدرالمتألهین بر برهان ابن سینا وارد است این است که : اولاً مقسم این برهان مفهوم وجود است نه حقیقت وجود. ثانیاً مفاد این برهان ، ابرام بر امکان ماهوی است نه فقری.

ثالثاً این برهان متکی بر ابطال تسلسل می باشد و از زمرة براهین انی محسوب می شود نه از جرگه براهین لمی. رابعاً مفاد این برهان فقط بیانگر اثبات واجب است نه بیانگر حقیقت توحید[5].

اما تقریر خاص ملاصدرا که او آنرا فاقد همة این نقائص و مصداق واقعی برهان صدیقین و تفسیر کامل آیه شریفة قرآن «أولم یکف بربک أفه علی کل شیئی شهید» «آیا برای خدا کافی نیست که او بر هر چیزی گواه است »‌می داند چنین است :

«وجود حقیقی عینی است [نه امری ذهنی و وهمی، آنگونه که اهل سفسطه می‌گویند ] و [این حقیقت] یگانه و بسیط می باشد و میان افراد آن هیچ اختلاف ذاتی [که موجب تباین آنها گردد] وجود ندارد مگر به کمال و نقص، ضعف و شدت و یا تفاوت ناشی از «ماهیت» که امر زاید بر وجود است. همانند تفاوتی که در افراد یک ماهیت نوعی [نظیر انسان]‌ وجود دارد.

کمال نهایی آن حقیقت عینی [وجود] این است که [مرتبه ای] تمامتر از آن وجود نداشته باشد و آن موجودی است که وابسته به دیگری نبوده و [برتر] و تمامتر از او نباشد. چرا که [نقص و وابستگی [نیاز] ملازم یکدیگر بوده و هر موجود ناقص در تمامیت خود وابسته و نیازمند دیگری است و پیش از این [در مباحث قوه و فعل] بیان شد که تمام بر نقص، فعل بر قوه و هستی بر نیستی، پیشی و مقدم دارد. چرا که ... و نیز در گذشته بیان شد که : تمامیت (و کمال] هر چیز [با حقیقت آن چیز تغایر و تباین ندارد بلکه ] همان چیزی باضافه چیز دیگر است. [که البته این اضافه و مازاد نیز، امر زاید بر وجود نیست، بلکه تمامیت هر چیزی، صرف الوجود و هستی بسیط و مطلق آن چیز است که پیراسته از ترکیب می باشد. بنابراین «تمام شیئی» چیزی جز حقیقت خالص «هستی مطلق» آن شیئی نیست. که البته این حقیقت بسیط در تأمل ذهنی به «حقیقت شیئی» و «اطلاق »تحلیل می رود. یعنی به نوعی قید «اطلاق» و «بساطت» بر آن حقیقت اضافه میگردد،‌ حال آنکه در عینیت و خارج ، یک حقیقت کامل و بسط، وجود دارد که درست بهجت پیراستگی آن از ترکیب و نقص ، کمال و اطلاق یافته است. در این صورت وجود [بر دو قسم است] یا بی نیاز از غیر خود می باشد و یا در ذات خود نیازمند غیر خود است و اولی همان واجب الوجود و وجود مطلقی است که ؟؟ او نبوده و آمیخته با نیستی و نقص نیست. و قسم دوم یعنی هر چه غیر وجود واجب است که همان افعال و آثار اویند، جز به وجود او تحقق ندارند، چرا که پیش از این گفته شد که نقص در حقیقت وجود راه نداشته و کاستی بهجت معلولیت،‌عارض بر وجود میگردد. چرا که همسانی معلول با علت در فضیلت و مرتبه وجود امکان ناپذیر است. پس تا وجودی مجعول نبوده [و در ورای خود] وجود برتری که به تناسب نیازش او را وجود و عینیت بخشد، نداشته باشد، هیچگونه کوتاهی و کاستی برای او فرق ندارد تا نیازمند دیگری باشد، زیرا همانگونه که پیش از این دانستنی، حقیقت وجود، بسیط و حد ناپذیر بوده و هیچ تعینی جز فعلیت محض و تحقق و عینیت برای او نیست و گرنه در او ترکیب راه یافته و یا دارای ماهیتی غیر از موجودیت می گردد. [ و حال آنکه حقیقت وجود، بر خلاف موجودات ناقص که ماهیتشان عارض بر وجودشان است، عین ماهیتش می باشد] و همچنین پیش از این گذشت که وجود هرگاه معلول باشد ذات او به جعل بسیط مجعول بوده و نیاز ذاتی به جاعل دارد و چنین وجودی در گوهر وجود و ذات خویش وابسته به جاعل است[6]

واقعیت این است که مطالبی که در فوق از زبان ملاصدرا نقل شد همه مقدمات و اصولی بودند که این حکیم متأله به منظور فهم اصل منظور او و پاسخگویی به اشکالهای محتمل بر این آنچه روشن است این است که در تقریر فوق که در کتاب مشاعیر نیز توسط صاحب حکمت متعالیه بیان شده است[7] یکی از اصولی که مورد تأکید ملاصدرا است اصل تشکیک خاصی وجود است،‌که به نظر می رسد این موضوع در اصل برهان بر وجود خدا تأثیری ندارد و از جهت تبیین نسبت خدا و مخلوقات و احتراز از این اشکال که لازمة این برهان واجب الوجود بودن همة موجودات و عدم تفاوت بین خالق و مخلوق است،‌مورد تأکید واقع میشود و به همین جهت است که علامه طباطبایی (ره) با حذف این اصل از متن برهان، و صرفاً با تکیه بر اصل اساسی ضرورت ازلیه وجود، برهان ملاصدرا را به گونه ای اصلاح می کنند که به حق باید برای ادعای کسانیکه آنرا مصداق کاملتری از برهان صدیقین دانسته‌اند احترام قائل بود[8].

تقریر استاد شهید مطهری (ره) از برهان علامه در اصول فلسفه و روش رئالیسم به کوتاهترین شکل ممکن به این صورت است که «حقیقت هستی در ذات خود، قطع نظر از هر تعینی که از خارج به آن ملحق گردد، مساوی است با ذات لایزال حق. پس اصالت وجود ، عقل ما را مستقیماً به ذات حق رهبری می کند نه چیز دیگر[9].

البته به احتمال قوی اگر خود ملاصدرا اراده می کرد که برهان خود را به کوتاهترین شکل آن بیان کند تقریر او با تقریر علامه (ره)‌تفاوت جدی نمی داشت و همانطور که اشاره شد آن تفضیل و تطویلی که در بیان او مشاهده می شود به زعم قوی صرفاً بریا برحذر ماندن از برخی ایرادها و اشکالها بوده است. برهان بیان نموده است. مبادی تصوری این برهان بنابر آنچه گذشت، عبارتند از : اصالت وجود، بساطت وجود،‌؟؟ وجود و عین الربط بودن وجود معلول (ممکن) به علت (واجب).

با توجه به این اصول خلاصة برهان این است که : موجود یا واجب است یا متعلق به واجب است، حال بنابر هر دو بخش وجود واجب بالذات محرز خواهد بود و وجود غیر واجب در حد تعلق و صرف الربط اعتبار خواهد شد. به عبارت دیگر مراتب وجود به استثنای عالیترین مرتبه آن که کمال نامتناهی و بی نیازی و استقلال مطلق دارد، عین ربط و وابستگی است و اگر آن مرتبة اعلی تحقق نمی داشت، سایر مراتب هم تحقق نمی یافت. زیرا لازمة تحقق سایر مراتب بدون تحقق عالیترین مرتبة وجود این است که مراتب مزبور مستقل و بی نیاز از آن باشند، در حالیکه حیثیت وجودی آنها عین ربط و فقر و نیازمندی است.

جهت دریافت فایل بررسی و دلایل اثبات وجود خدا در فلسفه اسپیتوزا لطفا آن را خریداری نمایید



معاد در قرآن و روایات

در این مبحث بر آنیم تا پاره ای از مسایل زندگی اخروی و صحنه هایی را که قرآن و روایات برای انسان پس از رستاخیر ترسیم می کند، مورد بررسی قرار دهیم تأکید قرآن بر معاد دعوت به معاد باوری یکی از ویژگی های ادیان الهی است قرآن کریم آخرین کتاب آسمانی و هدایت کننده ی بشر به سوی عالم نور و رها کننده ی وی از همه ی پلیدی ها و ظلمت ها و تصدیق کننده ی کتب
دسته بندی معارف اسلامی
بازدید ها 1
فرمت فایل doc
حجم فایل 40 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 33
معاد در قرآن و روایات

فروشنده فایل

کد کاربری 2106
کاربر

معاد در قرآن و روایات

در این مبحث بر آنیم تا پاره ای از مسایل زندگی اخروی و صحنه هایی را که قرآن و روایات برای انسان پس از رستاخیر ترسیم می کند، مورد بررسی قرار دهیم.

تأکید قرآن بر معاد

دعوت به معاد باوری یکی از ویژگی های ادیان الهی است. قرآن کریم آخرین کتاب آسمانی و هدایت کننده ی بشر به سوی عالم نور و رها کننده ی وی از همه ی پلیدی ها و ظلمت ها و تصدیق کننده ی کتب آسمانی پیشین درباره ی رجوع انسان به سوی خداوند به تفصیل سخن گفته است. بی شک پس از دعوت به توحید، مقوله ای به این اندازه مورد تأکید قرار نگرفته است. شواهد ذیل می تواند اهمیّت معاد را از دیدگاه قرآن کریم نشان دهد:

الف ـ کثرت آیاتی که زندگی آدمی را در برزخ و قیامت توضیح میدهد.

ب ـ معاد باوری از ارکان ایمان است زیرا در کنار ایمان به خداوند قرار گرفته است:

«ذلک یوعظ به من کان منکم یؤمن بالله والیوم الآخر.»(بقره / 232)

و انکار آن در ردیف انکار خداوند واقع شده است:

«قاتلوا الذین لایؤمنون بالله ولا بالیوم الآخر.» (توبه / 29)

و از این روست که دعوت مردم به معاد در سرلوحه ی برنامه ی انبیا بوده است:

«یا معشر الجنّ والانس الم یأتکم رسل منکم یقصّون علیکم آیاتی وینذرونکم لقاء یومکم هذا.» (انعام / 130)

ج ـ خداوند به پیامبر دستور می دهد که بر وقوع قیامت قسم یادکند:

«و یستنبؤنک احقّ هو، قل ای وربّی انّه لحقّ.» (یونس / 53)

«زعم الذین کفروا ان لن یبعثوا، قل بلی وربّی لتبعثنّ.» (تغابن / 7)

د ـ عبث بودن خلقت در صورت منتفی بودن معاد:

«أفحسبتم انّما خلقناکم عبثا وانّکم الینا لاترجعون.» (مؤمنون / 115)

استدلال قرآن بر معاد

قرآن کریم، در عین آنکه ایمان به معاد را ضروری می شمارد، در مواردی نیز به استدلال بر معاد می پردازد و این مطلب گواه بر منافات نداشتن مقوله های ایمانی با تعقل و خردورزی است. این استدلال ها مبتنی بر خداشناسی است و معادشناسی بدون خداشناسی صحیح و مصون از خطا به انجام نمی رسد. بر این اساس، اسما و صفات ثبوتی خداوند چون حکمت، قدرت، صدق و... یا صفات سلبی هم چون امتناع لهو و ظلم از خداوند، می تواند دلیلی عقلی بر تحقق معاد باشد. بنابراین اصل معاد هم از راه درونْ دینی و هم از راه برونْ دینی (که گاه با هدایت متون دینی به مواد و مقدمات لازم به انجام می رسد) قابل اثبات است. در اینجا به اختصار پاره ای از استدلال های قرآن بر معاد را که مبتنی بر حکمت و عدل الهی است یادآور می شویم:

الف ـ قرآن بقا و جاودانگی و رجوع به سوی خداوند را توجیه کننده ی خلقت آسمان و زمین می داند و حذف معاد را موجب عبث و بیهودگی خلقت عالم می شمارد، در حالی که هم خالق حقّ است و هم خلقت او، و باطل به هیچ روی به طبیعت حق راهی ندارد.

«و ما خلقنا السّموات والارض وما بینهما لاعبین. ما خلقناهما الاّ بالحقّ ولکنّ اکثرهم لایعلمون.» (دخان / 39 ـ 38)

«وما خلقنا السموات والارض وما بینهما الاّ بالحقّ وانّ السّاعة لاتیة.»(حجر / 85)

لعب به افعالی گفته می شود که غایت آن ها خیالی است، نه واقعی; هم چون افعال کودکان که صرفاً از توهم و خیال کودکانه ناشی می شود. و چون افعال لعب صاحب خود را از اعمال واقعی یعنی اعمالی که غایت حقیقی دارند، باز می دارد، از مصادیق لهو به شمار می روند. بر اساس آیه ی یاد شده اگر خلقت عالم، غایتی نداشته باشد و رو به عدم و نیستی برود، وجودش عبث و بیهوده می شود و خداوند منزه از کار عبث و بیهوده است.

خداوند بسیاری از امور را به وجدان و بنیاد اخلاقی آدمی سپرده است، تا خود داوری کرده حق را دریابد. چگونه می توان پذیرفت که انسان عاقلی کاری را انجام دهد و هیچ هدف و مقصدی از آن نداشته باشد. چیزی را بسازد که می خواهد نابودش کند. و یا وقتی از او می پرسند چرا کاری را انجام می دهد توجیهی نداشته باشد. حال که چنین است، خداوند ما را به وجدانمان ارجاع می دهد. شما آدمیان چگونه می توانید کار خداوندی را که علم و قدرتش مطلق و بی نهایت است، عبث و بیهوده تلقی کنید. انکار معاد خلقت خداوند را عبث و بیهوده می نمایاند. پس کل نظام مخلوقات باقی و برقرار خواهد بود.

درباره ی ضرورت معاد و جاودانگی آدمی و ملازمه ی نفی معاد با عبث و بیهودگی آمده است:

«أفحسبتم انّما خلقناکم عبثا و انّکم الینا لاترجعون.» (مؤمنون / 115)

بنابراین، یا توجیه کننده ی خلقت آسمان ها و زمین و از جمله انسان، بازگشت به سوی خداوند و جاودانگی است و یا توجیه کننده ی خلقت آسمان و زمین، وجود انسان و توجیه گر وجود انسانی جاودانگی اوست. اما به نظر می رسد که نظریه ی اول را شواهد بیش تری تأیید می کند. فی المثل، از پاره ای آیات چنین به دست می آید که همه ی حیوانات از جاودانگی شخصی برخوردارند، هر چند به تفصیل در کیفیت زندگی اخروی آن ها سخن نرفته است:

«وما من دابَّة فی الارض ولا طائر یطیر بجناحیه الاّ امم امثالکم ما فرّطنا فی الکتاب من شیء ثمّ الی ربّهم یحشرون.» (انعام / 38)

بر اساس این آیه، همان طور که در دنیا حیوانات در بسیاری از جنبه های حیاتی هم چون دفع ضرر، جلب منفعت ،و جنبه های اخلاقی مانند حیله گری، جرأت، جبن و... باآدمی شباهت دارد، در جاودانگی و حشر به سوی خداوند نیز چنین اند. شاهد دیگر بر این سخن آیه ی «و اذا العشار عطّلت. واذا الوحوش حشرت» (تکویر / 5 ـ 4)است.

هم چنین آیاتی بر این معنا دلالت دارد که سنگ ها، بت ها و همه ی مخلوقاتی که شریک خدا پنداشته می شدند در قیامت حاضر و به جهنم ریخته می شوند و آسمان و زمین با نظام دیگری بر پا خواهد شد. همه ی این شواهد حکایت از جاودانگی همه ی موجودات و منتفی بودن نابودی و اضمحلال آن ها می کند. بنابراین اگر انعدام موجودی مستلزم عبث بودن خلقت آن است، هیچ موجودی از میان نخواهد رفت و با انتقال از دنیا به چهره ی اخروی در قیامت حاضر خواهد بود.

ب ـ قرآن کریم حذف معاد را مستلزم ظلم و بی عدالتی می شمارد و چون ظلم منتفی است، پس معاد به ضرورت ثابت و محقق است.

دو دلیل یاد شده را می توان از آیه ی بیست و دوم سوره ی جاثیه دریافت:

«وخلق الله السموات والارض بالحقّ و لتجزی کلّ نفس بما کسبت وهم لایظلمون. {جاثیه / 22}

بر این اساس، خلقت آسمان و زمین برای آن است که طاعت پاس داشته شود و به معصیت و ناپاکی کیفر عادلانه داده شود. عدل الهی به پادارنده ی عالمی است که در آن هر انسانی جزای عمل خویش را بازیابد و چون دنیا نه از نظر وجودی می تواند چنان عالمی باشد و نه از نظر تجربی چنین عالمی است، پس عالمی جز دنیا در کار است و آن سرای آخرت است. پس انکار کنندگان آخرت و بدکاران چه بد گمان می کنند که زندگی و مرگ آنان مانند زندگی و مرگ مؤمنان و درست کاران است:

«ام حسب الذین اجترحوا السّیّئات ان نجعلهم کالّذین امنوا وعملوا الصالحات سواء محیاهم ومماتهم، ساء مایحکمون.» (جاثیه / 21)

«افنجعل المسلمین کالمجرمین. ما لکم کیف تحکمون.» (قلم / 36 ـ 35)

از این رو قرآن کریم به آدمیان هشدار می دهد که به عاقبت کار مجرمان بیندیشند و در زمین سیاحت کنند و دریابند که خداوند چگونه مجرمان را به سبب اعمالشان در دنیا مجازات می کند. پس در نظام هستی ظلم و ناپاکی بی جزا نمی ماند و چون هر ظلمی در دنیا کیفر و هر نیکی و طاعتی پاداش داده نمی شود، پس وجود عالم آخرت ضروری و لازم است; بنابراین آیاتی که بشر را به سیاحت در زمین فرا می خواند، او را به سوی نوعی دلیل تجربی بر جزای اعمال در نظام هستی سوق می دهد:

«قل سیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة المجرمین.» (نمل / 69)


پاسخ قرآن به اشکال منکران معاد

اما آنچه در قرآن بسیار بدان توجه شده است، استبعاد منکران معاد از دوباره زنده شدن است. به گمان آنان احیای مجدد آدمیان کاری غیر ممکن است; هر چند هیچ دلیلی بر امتناع آن ندارند:

«وقالوا ما هی الاّ حیاتنا الدّنیا نموت ونحیا وما یهلکنا الاّ الدّهر، وما لهم بذلک من علم ان هم الاّ یظنّون.» (جاثیه / 24)

این استبعاد مستقیماً متوجه احیای دوباره ی ابدان از هم پاشیده شده است; یعنی کافران چه از وجود روح و تجرد آن اطلاع داشتند یا نداشتند، دعوت انبیا را چنین می فهمیدند که روزی ابدان پوسیده شده انسان جمع و دوباره زنده خواهد داشت و این برای آنان بسیار عجیب بود:

«وقالوا أَءِذا کنّا عظاما ورفاتا أَءِنّا لمبعوثون خلقا جدیداً.» (اسراء / 49)

«ویقول الانسان أَءِذا ما متّ لسوف اخرج حیّا.» (مریم / 66)

و از این رو گاهی معاد را از مقوله ی اساطیر یا سحر می شمردند:

«ولئن قلت انّکم مبعوثون من بعد الموت لیقولنّ الّذین کفروا ان هذا الاّسحر مبین.» (هود / 7)

قرآن کریم گوشزد می کند که برانگیخته شدن ابدان به دست توانای ربوبی جای تعجب ندارد و شگفتی در شک و تردید منکران معاد است:

«وان تعجب فعجب قولهمْ أَءِذا کنّا ترابا أَءِنّا لفی خلق جدید.» (رعد / 5)

آن گاه از راه های متفاوتی به این استبعاد پاسخ می گوید:

الف ـ در دسته ای از آیات قدرت نامتناهی خداوند را تذکر می دهد; به طوری که در ساحت قدرت نامتناهی او هیچ کاری آسان تر از کار دیگر نیست و ایجاد هر امر ممکن مقدور خداوند است و معاد جسمانی و برانگیخته شدن آدمیان ممکن است نه ممتنع. پس خداوند نه فقط آدمیان که سرای قیامت را نیز برپا خواهد کرد:

«اولم یروا کیف یبدء الله الخلق ثمّ یعیده، انّ ذلک علی الله یسیر" عنکبوت 19)

«ولله غیب السموات والارض، وما امرالسّاعة الاّکلمح البصر او هو اقرب، انّ الله علی کلّ شیء قدیر.» (نحل / 77)

ب ـ خداوند در پاره ای دیگر از آیات،انسان را به تأمل در خلقت خود فرا می خواند تا استبعاد برانگیخته شدن او را درهم شکند. نه اصل خلقت او کار کوچکی است و نه زنده کردن مجدد او امر دشوارتری. پس همان قدرت نامتناهی که پشتوانه ی اصل خلقت انسان است، می تواند بر پا کننده ی سرای آخرت او همباشد:

«فسیقولون من یعیدنا قل الذّی فطرکم اوّل مرّة.» (اسراء / 51)

«وضرب لنا مثلا ونسی خلقه قال من یحی العظام وهی رمیم. قل یحییها الّذی انشاها اوّل مرّة، وهو بکلّ خلق علیم.» (یس / 79 ـ 78)

ج ـ در بخش دیگری، با ذکر روی دادهای تجربی و قابل مشاهده، کیفیت زنده شدن دوباره را به اذهان نزدیک می کند:

«فانظر الی اثار رحمت الله کیف یحی الأرض بعد موتها، انّ ذلک لمحی الموتی وهو علی کلّ شیء قدیر.» (روم / 50)

«والّذی نزّل من السّماء ماء بقدر فانشرنا به بلدة میتا، کذلک تخرجون.»(زخرف / 11)

د ـ در جای دیگر، نمونه هایی از زنده کردن آدمیان برای امت های پیشین را یادآوری می کند:

«فقلنا اضربوه ببعضها، کذلک یحی الله الموتی.» (بقره / 73)

«وابرء الاکمه والابرص واحی الموتی باذن الله.» (آل عمران / 49)

هـ ـ در آیاتی دیگر، شهودات انبیای الهی را بازگو می کند:

«واذ قال ابراهیم ربّ ارنی کیف تحی الموتی قال اولم تؤمن قال بلی ولکن لیطمئنّ قلبی قال فخذ اربعة من الطّیر فصرهنّ الیک ثمّ اجعل علی کلّجبل منهنّ جزءاً ثمّ ادعهنّ یاتینک سعیا واعلم انّ الله عزیز حکیم.» (بقره / 260)

تعبیرهای قرآن از رستاخیز

قرآن کریم از روز قیامت به اسامی مختلفی یاد می کند، و در هر یک وجهی از وجوه آن را بیان می کند. پاره ای از این اسامی بدین قرار است:

الف ـ یوم القیامة: این کلمه که 170 بار در قرآن آمده، مصدر است به معنای برخاستن. آن روز روزی است که انسان ها از قبر برمی خیزند. و ممکن است قیامت به این معنا باشد که مردم در برابر پروردگار جهانیان به پا می ایستند:

«یوم یقوم النّاس لربّ العالمین.» (مطففین / 6)

ب ـ یوم الجمع: روزی که همه مردم از اول تا آخر همه در یک صحنه جمع می شوند. شاید دلیل آن این باشد که اعمال هر انسانی بر زندگی سایر آدمیان در طول تاریخ تأثیر دارد و محاسبه اعمال بدون حضور همگانی به انجام نمیرسد:

«قل انّ الاوّلین والاخرین. لمجموعون الی میقات یوم معلوم.» (واقعه / 50 ـ 49)

ج ـ یوم البعث. ( روز برانگیخته شدن)

د ـ یوم الخروج. (روزی که آدمیان از قبرها خارج می شوند)

هـ ـ یوم الحسرة: حسرت به معنای اندوه و غم برای چیز از دست رفته است. شاید قیامت به این معنا روز حسرت است که کافران برای از دست دادن سعادت جاودانه و دیگران برای پاره ای قصور و کوتاهی های خود و در نتیجه بر از دست دادن درجات والاتر حسرت می خورند.

«وانذرهم یوم الحسرة اذ قضی الامر وهم فی غفلة وهم لایؤمنون.»(مریم / 39)

و ـ یوم الفصل: فصل، جدا کردن دو چیز از یک دیگر است. قیامت روزی است که حق و باطل آشکار شده از هم جدا می شوند. زیرا در دنیا باطل گاهی صورت حقّ به خود می گیرد، و یا میان پرهیزگاران و مجرمان فاصله می افتد:

«وامتازوا الیوم ایّها المجرمون.» (یس / 59)

ز ـ یوم الازفه: یعنی روز بسیار نزدیک. در آیات متعددی به نزدیک بودن قیامت هشدار داده شده است:

«وانذرهم یوم الازفة اذالقلوب لدی الحناجر کاظمین.» (غافر / 18)

«اقترب للّناس حسابهم وهم فی غفلة معرضون.» (انبیاء / 1)

ح ـ یوم الحساب: روزی که به محاسبه اعمال آدمی پرداخته می شود:

«انّ الّذین یضلّون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب.»(ص26)

ط ـ یوم التلاق: یعنی روز ملاقات. قیامت روزی است که همه ی خلایق، یا خالق و مخلوق، یا انسان و عملش، یا اهل آسمان و زمین یک دیگر را ملاقات می کنند. وجه دوم را آیاتی تأیید می کند که لقای پروردگار را در قیامت مطرح می کند.

ی ـ یوم التناد: یعنی روز ندا. روزی که اهل عذاب یک دیگر را ندا می کنند یا اهل عذاب و اهل سعادت یک دیگر را ندا می کنند.

ک ـ یوم الاخر: قیامت مانند دنیا دوره ای از زندگی است، اما بر خلاف آن کوتاه و پایان پذیر نیست.

دیگر از اسامی قیامت، یوم الخلود (روز جاودانگی)، یوم الوعید (روز تهدید)، یوم التغابن (روز مغبون کردن یک دیگر)، یوم الدین (روز جزا)، الدار القرار (سرای پایدار) و... است.

ظهور ناگهانی قیامت

در هنگام ظهور قیامت زلزله ای شدید و مهیب عالم را فرا می گیرد. این زلزله به قدری عظیم و سهمگین است که قرآن در تبیین آن، زوالِ خالص ترین و شدیدترین محبت های موجود در دنیا را پیش می کشد، به طوری که مادران کودکان شیرخوار خود را رها می کنند:

«یا ایّها النّاس اتّقوا ربّکم، انّ زلزلة السّاعة شیء عظیم. یوم ترونها تذهل کلّ مرضعة عمّا ارضعت وتضع کلّ ذات حمل حملها وتری­النّاس سکاری وماهم بسکاری ولکنّ عذاب الله شدید.»(حج/ 2 ـ 1)

به نظر می رسد که این زلزله قبل از نفخ اول واقع می شود. زیرا در نفخ اول است که همه ی ارواح به حالت بی هوشی افتاده می میرند و در هنگام چنین زلزله ای هنوز انسان هایی در زمین زندگی می کنند. گویا مردم در حال زندگی عادی خود هستند که به طور ناگهانی با این زلزله که از علایم قیامت است، مواجه می شوند. شاهد این سخن، آیات دیگری است که به ظهور ناگهانی قیامت اشاره می کند:

ولایزال الّذین کفروا فی مریة منه حتّی تأتیهم السّاعة بغتة.» (حج 55)

«قد خسر الّذین کذبوا بلقاء الله حتّی اذا جائتهم السّاعة بغتة.» (انعام31)

و شاید از همین روست که هیچ گاه علوم بشری به وقت قیامت دست رسی پیدا نخواهد کرد و علم آن تنها در نزد خداوند ـ و هر کس که او بخواهد ـ است.

«یسئلونک عن السّاعة ایّان مرسیها قل انّما علمها عند ربّی، لایجلّیها لوقتها الاّ هو، ثقلت فی السّموات والارض، لاتاتیکم الاّبغتة یسئلونک کانّک حفی عنها، قل انّما علمها عند الله ولکنّ اکثر النّاس لایعلمون.» (اعراف / 187)

نفخ صور

کلمه ی صور ده بار در قرآن کریم به کار رفته است و همه ی موارد آن ناظر به پایان عالم دنیا و ظهور قیامت است. برای صور دو معنا ذکر شده است:

یک: صور جمع صورت است و بر این اساس گفته اند: خداوند همان طور که در ارحام مادران اجزای بدن را شکل و روح می دهد، در قبور نیز اجزای بدن را شکل داده ارواح را بدان باز می گرداند.

دو: شاخی است که در آن دمیده می شود، تا لشکریان به طور جمعی برای امر خطیری قیام کنند.

دمیدن در صور، هر حقیقتی که داشته باشد، دوبار محقق می شود و لوازم نفخ اول با لوازم نفخ دوم متفاوت است.

«ونفخ فی الصّور فصعق من فی السموات ومن فی الارض الاّمن شاء الله ثمّ نفخ فیه اخری فاذا هم قیام ینظرون.» (زمر / 68)

این آیه تنها آیه ای است که صراحتاً به هر دو نفخ اشاره می کند. بر اساس این آیه، صعق و بی هوش افتادن اهل آسمان و زمین از لوازم نفخ اول است، هر چند پاره ای از موجودات مشمول این حکم نیستند. و از لوازم نفخ دوم به پا خاستن آنان است. اختلاف آثار دو نفخ یاد شده مسلم است و از این رو در آیه ی «ویوم ینفخ فی الصّور ففزع من فی السموات ومن فی الارض الاّ من شاء الله، وکل اتوه داخرین.»(355) (نمل / 87) اختلاف شده که آیا منظور نفخ اول است یا دوم. عده ای می گویند: مراد آیه نفخ اول است که همه ی زندگان می میرند، چرا که صعق و مرگ که نتیجه ی هراس است در آیه ی سوره ی زمر بر نفخ اول مترتب شده است. گروهی دیگر بر این باورند که مراد آیه نفخ دوم است، به دلیل ذیل آیه (و جملگی با زبونی رو به سوی او آورند) و هم چنین هراسناک بودن در نفخ دوم است، زیرا در نفخ اول میراندن دفعی است و مجالی برای خوف و هراس نیست. در جمع این قول می توان گفت که آیه اصل نفخ را که از علایم قیامت است بیان می کند و از این رو آثار نفخ اول و دوم را در کنار یک دیگر ذکر می کند.

اما به نظر می رسد بیش تر آیاتی که دمیدن در صور را بیان می کند، ناظر به نفخ دوم و لوازم آن است:

ونفخ فی الصّور فاذا هم من الاجداث الی ربّهم ینسلون.» (یس / 51)

ونفخ فی الصّور فجمعناهم جمعاً.» (کهف / 99)

یوم ینفخ فی الصّور فتأتون افواجاً.» (نبأ / 18)

فاذا نفخ فی الصور فلا انساب بینهم یومئذ ولایتساءلون.» (مؤمنون101)

از پاره ای روایات بر می آید که میان نفخ اول و نفخ دوم فاصله ای وجود دارد. نفخ اول را فرشته ای به نام اسرافیل انجام می دهد که بدین وسیله همه ی اهل آسمان فرشتگان و نفوس سعید برزخی) و همه ی اهل زمین و خلاصه هر صاحب روحی می میرد البته، همان طور که گذشت مرگ به معنای نابودی و زوال نیست) آن گاه خداوند اسرافیل را می میراند و حوادثی چون حرکت کوه ها و به تب و تاب افتادن آسمان ها و بسط زمین و تبدیل آن به زمین پاکی که معصیتی روی آن صورت نگرفته است و هیچ کژی و اعوجاج ندارد در این فاصله اتفاق می افتد. سپس خداوند ندا می دهد که امروز فرمان روایی از آن کیست؟ اما پاسخی نمی آید و خداوند خود پاسخ می گوید: از آن خداوند یکتای قهار است. در این هنگام نفخ دوم به دست خداوند انجام می شود و اهل آسمان و زمین زنده می گردند تا به حساب آن ها رسیدگی شود.

بر این اساس، آیه ی «فاذا نفخ فی الصّور نفخة واحدة. وحملت الارض والجبال فدکّتا دکّة واحدة. فیومئذ وقعت الواقعة» (الحاقه / 15 ـ 13) به نظر می رسد که نفخ اول یا مانند آیه سوره ی نمل اصل نفخ را که از مختصات قیامت است بیان می کند. بنابراین مردن صاحبان روح و برچیده شدن وضع کنونی عالم طبیعت از لوازم نفخ اول، و زنده شدن خلایق و جمع شدن و گروه گروه گشتن آنان برای محاسبه و ظهور فرمان روایی خداوند برای همگان از لوازم نفخ دوم است. و قوّت و صولت نفخ اول و دوم به گونه ای است که در تحقق لوازم آن ها نیازی به تکرار نفخ نیست و از این رو به صفت «واحدة (یک بار)» تأکید شده است.

اما نفخ صور با تعبیرهای دیگری نیز در قرآن کریم وارد شده است:

« فاذا نقر فی النّاقور.» (مدثر / 8)

نقر به معنای کوبیدن است و ناقور چیزی است که برای صدا کردن بر آن می کوبند.

واژه ی صیحه، که به معنای فریاد بسیار بلند و شدید است، کمابیش همان معنای نفخ صور را بیان می کند. در موارد سیزده گانه ای که این واژه در قرآن به کار رفته است، غالباً در مورد عذاب امت های پیشین و تحقق قیامت است.

«واستمع یوم یناد المناد من مکان قریب. یوم یسمعون الصّیحة بالحقّ، ذلک یوم الخروج.»(ق / 42 ـ 41)

در این آیه، مراد از ندا نفخ صاحب صور است و نزدیکی وی به سبب احاطه اش بر موجودات می باشد و از این رو نسبتش با همه یکسان است وبه کسی نزدیک تر از دیگری نیست. و هم چنین است تعبیر «صاخّة» و «زجرة» در آیات:

« فاذا جاءت الصّاخّة.» (عبس / 33)

« فانّما هی زجرة واحدة. فاذا هم بالسّاهرة.» (نازعات / 14 ـ 13)

اما همان طور که ملاحظه شد، عده ای از حکم صعق و میرانده شدن و هراس و خوف که از لوازم نفخ اول و دوم است، استثنا شده اند. بنابر یک نظر، اینان کسانی هستند که قیامت آن ها در حیات دنیوی و قبل از مرگ برپا شده است; یعنی بندگان خالص خداوند که توجهی به ذات خویش و محبتی به بقا ندارند، بلکه نظر ایشان به نور جمال و کبریایی جلال خداوند است و از این رو از نفخ اول دگرگونی در آن ها حاصل نمی شود و در نفخ دوم به مرتبه ای والاتر از حیات پیشین بار می یابند. به تعبیر دیگر اینان کسانی اند که دنیا و آخرت ایشان متحد شده، عمل و ثواب ایشان هم یکی است.

« اعبد الله لا لرغبة ولا لرهبة بل انه اهل لان یعبد وانی اهل لان اعبد.»

« وما تجزون الاّ ماکنتم تعملون. الاّ عبادالله المخلصین.» (صافات / 40 ـ39)

قرآن کریم در وصف این گروه می فرماید:

« انّ الّذین سبقت لهم منّا الحسنی اولئک عنها مبعدون. لایسمعون حسیسها وهم فی ما اشتهت انفسهم خالدون. لایحزنهم الفزع الاکبر... .» (انبیاء / 103 ـ 101)

شاید این دسته همان کسانی باشند که از بازخواست و حساب رسی معاف شده اند:

« فانهم لمحضرون. الاّ عبادالله المخلصین.» (صافات / 128 ـ 127)

و شیطان نیز هرگز امید به چنین بندگانی نمی بندد. زیرا که کم ترین شایبه ی شرک و خودپرستی در جان و دل آنان رخنه نکرده است.

« قال فبعزّتک لاغوینّهم اجمعین. الاّ عبادک منهم المخلصین.» (ص / 83 ـ82)

به همین خاطر در پاره ای از روایات وارد شده است که وقتی (پس از نفخ اول) خداوند می پرسد که امروز فرمان روایی از آن کیست؟ ارواح انبیا و حجج معصوم او می گویند: ازآن خداوند یکتا و قهّار است.

« ویقول الله عزّوجلّ: «لمن الملک الیوم»، ثمّ تنطق ارواح انبیائه ورسله وحججه فیقولون: لله الواحد القهار.

نظام کاینات در هنگام ظهور قیامت

همان طور که گذشت، پس از نفخ اول که همه ی موجودات صاحب روح چه در دنیا و چه در برزخ و چه در زمین و چه در آسمان به حالت صعق و بی هوشی می افتند و می میرند، حوادثی در عالم طبیعت رخ می دهد و نظام کنونی عالم دگرگون می شود. قرآن کریم وضعیت کوه ها، آسمان ها، دریاها، اختران و کواکب، زمین، خورشید و ماه را در چنین مقطعی بیان می کند. درباره ی نقش کوه ها در زمین می فرماید:

« والجبال اوتاداً.» (نبأ / 7)

« والقی فی الارض رواسی ان تمید بکم.» (لقمان / 10)

این کوه های عظیم و شامخ که نماد قدرت و استواری اند، در هنگام ظهور قیامت با اضطراب و رانش شدیدی از جای خود کنده می شوند و به حرکت در می آیند; حرکتی که هم چون حرکت ابرها در آسمان است:

« واذا الجبال نسفت.» (مرسلات / 10)

« وتسیر الجبال سیراً.» (طور / 10)

« وتری الجبال تحسبها جامدة وهی تمرّ مرّ السّحاب.» (نمل / 88)

و شاید در همین هنگام است که چونان پشم زده شده می گردند و به سان ریگ ها روان می شوند.

« وبسّت الجبال بسّاً. فکانت هباء منبثّاً.» (واقعه / 6 ـ 5)

« وتکون الجبال کالعهن المنفوش.» (القارعه / 5)

« یوم ترجف الارض والجبال وکانت الجبال کثیباً مهیلا.» (مزمل / 14)

و از آیات دیگر استفاده می شود که همواری زمین، پس از به حرکت درآمدن کوه ها و خُرد شدن آن هاست، به طوری که با زایل شدن کوه ها و برآمدگی ها، زمین آشکار و هموار گشته بی آنکه حجاب و حایلی در آن وجود داشته باشد:

«ویوم نسیّر الجبال وتری الارض بارزة.» (کهف / 47)

« ویسئلونک عن الجبال فقل ینسفها ربّی نسفا. فیذرها قاعاً صفصفاً. لا تری فیها عوجا ولا امتا.» (طه / 107 ـ 105)

کوه های راسخی که هیچ نیرویی چون بادهای سهمگین نمی توانست آن ها را تکان دهد، در اثر حرکت و کوبیده شدن به سرابی وهمی تبدیل می شوند که هیچ نشانی از کوه بودن ندارند.

« وسیرت الجبال فکانت سراباً.» (نبأ / 20)

اما زمینی که خداوند آن را برای آدمیان قرارگاهی رام گردانیده و به سان فرشی آن را گسترانیده است، در روز قیامت زلزله ای شدید آن را فرا گرفته سخت درهم می کوبد.

« اذا زلزلت الارض زلزالها.» (زلزال / 1)

از آنجا که ضمیر «زلزالها» به زمین باز می گردد، احتمال دارد که اشاره ی آیه به زلزله ای مخصوص زمین باشد.

« اذا رجّت الارض رجّاً.» (واقعه / 4)

« کلاّ اذا دکّت الارض دکّا دکّاً.» (فجر / 21)

بر اساس آیات دیگر، در روز قیامت زمین کشیده می شود و به زمین دیگری تبدیل می گردد.

« واذا الارض مدّت. والقت مافیها وتخلّت.» (انشفاق / 4 ـ 3)

« یوم تبدّل الارض غیر الارض والسموات وبرزوا لله الواحد القهّار.»(ابراهیم 48)

تفاوت های نظام دنیا و آخرت

از این آیات چنین به نظر می رسد که با برچیده شدن عالم طبیعت، نظام حاکم بر آخرت، غیر از نظام موجود در دنیاست. آخرت مقصد عالم طبیعت است، نه عین آن. از این رو نه آسمان آخرت هم چون آسمان دنیاست، و نه زمین آن همانند این زمین، نه بوستان هایش شباهتی به بوستان های دنیا دارد و نه آتشش به سان آتش دنیاست; هر چند که بی ارتباط با یک دیگر نیستند. زمین آخرت غیر از زمین دنیاست، و برای دنیا زمینی است نه مانند آنچه برای آخرت است. فهم ما از زمین و دیگر موجودات عالم طبیعت اندک توانی برای فهم زمین و دیگر موجودات عالم آخرت در اختیار ما می نهد. اما نباید گمان کرد که آخرت همان دنیاست که دوباره تجدید بنا شده است. به همین خاطر آخرت و قوانین و احکام آن با دنیا و نظام قانون مندآن متفاوت است; همان تفاوتی که میان موجود کامل و ناقص وجوددارد.

پس مقصد، عالم آخرت است و همه نظام هستی با طوع و رغبت به سوی این مقصد ره سپارند. امّا این هدایت و بیان الهی برای آن است که انسان نیز این واقعیت را با همه لایه های وجودی خود به رسمیت شناخته، بدان ایمان آورد و با دست کاری کردن دستگاه معرفت و اخلاقی خویش در برابر این واقعیت ایستادگی نکند. از این رو با برپا شدن قیامت، در کنار حوادثی که بر عالم طبیعت می گذرد، وضعیت آدمی نیز از جهات مختلف دگرگون می شود.

با فرو ریختن حجاب اسباب در آخرت، سلطنت و فرمان روایی الهی برای همه ی آدمیان نمایان می شود. هر چند خداوند همیشه مالک آسمان ها و زمین است و حکم او در میان مخلوقات نافذ است، امّا دیده ها در جهان طبیعت گرفتار شرک و حجاب اسباب اند و به شهود کامل توحید کمتر دست می یابند. لیکن در قیامت فرمان روایی خداوند بر همگان آشکار می گردد:

« یوم لاتملک نفس لنفس شیئا والامر یومئذ لله.» (انفطار /19)

« وتقطّعت بهم الاسباب.» (بقره / 166)

« ولقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اوّل مرّة وترکتم ما خوّلناکم وراء ظهورکم وما نری معکم شفعاءکم الّذین زعمتم انّهم فیکم شرکؤا لقد تقطّع بینکم وضلّ عنکم ما کنتم تزعمون.»(انعام / 94)

از این رو کسانی که در دنیا به رتبه ی خرق اسباب و حجاب ها، و شهود حق می رسند و بر آنان توحید حکومت می کند، گویی قیامتشان برپا شده است. در دنیا عده ای به خداوند و بازگشت به سوی او یقین دارند و پاره ای گرفتار شک اند:

« الّذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکوة وهم بالاخرة هم یوقنون.»(406) (لقمان4)

« الا انّهم فی مریة من لقاء ربّهم، الا انّه بکلّ شیء محیط.»(407) (فصلت54)

« و لایزال الّذین کفروا فی مریة منه حتّی تاتیهم السّاعة بغتة او یاتیهم عذاب یوم عقیم.»(حج / 55)

اما در قیامت، اساس شک از وجود آدمیان زایل می شود. شک نه بر اصل قیامت راه دارد ـ هر چند عده ای بخواهند در آن شک کنند ـ و نه بعد از تحقق آن شکی باقی می ماند. از این رو کافران و شکاکان نیز در آخرت می گویند:

« وکنّا نکذّب بیوم الدّین. حتّی اتینا الیقین.» (مدثر / 47 ـ 46)

« ولو تری اذالمجرمون ناکسوا رؤسهم عند ربّهم ربّنا ابصرنا وسمعنا فارجعنا نعمل صالحا انّا موقنون.» (سجده / 12)

آری، دنیا و زینت های آن، آدمی را از عالم آخرت غافل می کند. دنیاخواهی و آخرت طلبی دو مقوله ی قابل جمع با یک دیگر نیستند; به همین سبب جای گرفتن دنیا در قلب آدمی، عوارض غفلت از آخرت یا شک در تحقق آن را به بار می آورد. پی بردن به حقیقت دنیا که تنها اندکی تأمل را می طلبد و بی نیاز از معلم و براهین و دلایل پیچیده است، با رسوخ دنیا در قلب، کار دشوار می شود. انسان دنیا زده نه فقط از یقین به آخرت محروم است که از ایمان به ناپایداری دنیا نیز بهره ای ندارد. درهای قلب او به یقین بسته است، تا آنکه ظهور حقیقت چنان شدت گیرد که هر زنگاری را بزداید و هر قفلی را بگشاید:

«لقد کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید.(ق / 22)

آخرت سرایی است که باطل در آن به طور کامل سرکوب شده حقّ ظهور تامّ می یابد. زیرا آخرت برخلاف دنیا ظرف عمل آدمیان نیست; دنیا تنها جایی است که در آن باطل می تواند حق را بپوشاند و یا خود را به صورت آن نمایش دهد. اما آخرت ظرف محاسبه ی اعمال و ظهور کامل راستی است و هیچ چیز جز حق حکومت نکرده ظلم و ناپاکی فرو می ریزد:

« ذلک الیوم الحقّ.» (نبأ / 39)

« لاظلم الیوم.» (غافر / 17)

و با از میان رفتن باطل و ظلم حجاب اهل آسمان و زمین برداشته می شود و با یک دیگر پیوند می خورند:

« ویوم تشقّق السّماء بالغمام ونزّل الملائکة تنزیلا.» (فرقان / 25)

ممکن است مراد آیه این باشد که نظام حاکم بر زمین قیامت غیر از نظام کنونی بر زمین است; علاوه بر اینکه زمین قیامت با زمین دنیا فرق دارد. شاهد این معنا، روایاتی است که در آن ها آمده است زمین قیامت زمینی است که هیچ معصیت و خطایی در آن واقع نشده است.

جهت دریافت فایل معاد در قرآن و روایات لطفا آن را خریداری نمایید


خلاصه نویسی درسهایی از قرآن در ماه مبارک رمضان

موضوع تذکرات مهم درباره قرآن و تفسیر تاریخ پخش اول رمضان 12687 ترجمه ای بهتر است که سابقه بیشتر و تجربه دارد در لغات و الفاظ 1 مترجم عالم تر و ترجمه روان تر 2 در لغات و تجوید و احتمالات 3 تفسیر آیات انتخابی 4 آیات کوتاه و سوره های کوتاه 5 قصه های کوتاه 6 بینش و سواد و حوصله و نیاز بهره گیری از فرصت های کوتاه برای معارف
دسته بندی معارف اسلامی
بازدید ها 1
فرمت فایل doc
حجم فایل 33 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 48
خلاصه نویسی درسهایی از قرآن در ماه مبارک رمضان

فروشنده فایل

کد کاربری 2106
کاربر

خلاصه نویسی درسهایی از قرآن در ماه مبارک رمضان

موضوع: تذکرات مهم درباره قرآن و تفسیر تاریخ پخش: اول رمضان 12/6/87

ترجمه ای بهتر است که سابقه بیشتر و تجربه دارد. در لغات و الفاظ: 1- مترجم عالم تر و ترجمه روان تر 2- در لغات و تجوید و احتمالات 3- تفسیر آیات انتخابی 4- آیات کوتاه و سوره های کوتاه 5- قصه های کوتاه 6- بینش و سواد و حوصله و نیاز

بهره گیری از فرصت های کوتاه برای معارف بلند قرآنی

دوری از نقل اقوال و انفال- بعضی ها در اقوال می مانند.

پناه می برم از پژوهش های بی خاصیت

تفسیر عمومی آیات نه تفسیر موضوعی و تخصصی

تفسیر آیات برگزیده نه ابتدا تا انتهای قرآن

بنابراین تفسیر آیات باید انتخابی باشد و مربوط به مناسبت ها باشد و از آیات کوتاه استفاده شود مسئله دیگر اینکه سن و سواد و حوصله و نیاز را در نظر بگیریم تعیین مراعات سن و مراعات سواد و حوصله و نیاز را بکنند.

خدا در قرآن می فرماید: که شما نمی دانید این آیه کوتاه آمدن و یک مثل از شتر می زند و یک مثل از آسمان.

اگر کسی استفاده کجی از قرآن کرد به علما مراجعه کند و از پیش خود تفسیر نکند.

آیه قرآن است که خداوند مشرق ها و مغرب دارد منظور کروی بودن کره زمین است.

اگر مسئله ای را قطعی نمی دانید به قرآن نسبت ندهید.

شناخت مشکلات مردم و بیان راه حل دینی

اگر خواستیم حرف های ما درست باشد باید خودمان را ارزیابی کنیم.

تلاوت متن قرآن و مطالعه ترجمه در کنار آن

اگر کسی قرآن را نگاه کند و بخواند و ترجمه کند و تدبر کند نکات بیشتری می فهمد.

قرآن لؤلؤ مرجان است، متن قرآن باید ؟؟کند، تمام ثواب ها مال متن قرآن است.

خداوند می فرماید: ای پیامبر در هر سنی که هستی همه کارهای تو وزن دارد.

همه کارهای تو ای پیامبر و همه کارهای حرام مردم- تلاوت آن را خدا شاهد است.

قرائت قرآن هر چه بیشتر بهتر است.

از علمای قرآن بخواهید که به جای سخنرانی در تفسیر قرآن بگوید.

قرائت قرآن در همه جا و هر چه بیشتر بهتر.


موضوع: امتیازات و ویژگی های قرآن کریم تاریخ پخش: دوم رمضان 13/6/87

اگر کسانی پژوهنده و محقق و نویسنده و مربی هستند توجه به ایننکات بکنید می فهمند که ما تا حالا چقدر غافل بودیم از قرآن.

قرآن 1- کلام خالق است. کلام الملوک ملوک الکلام.

قرآن سخن خدا و خدای همه سخن ها.

هویت انسان به حرف ها اوست و تجلی خدا به قرآن است.

آیه ای نازل شد که خدا تجلی است که قرآن می گوید تجلی خدا کوه را تکه تکه می کند و نزول قرآن هم بر کوه کوه را تکه تکه می کند.

2- قرآن معجزه است. قرآن 114 سوره دارد «فأتو ثمیل هذا القرآن» اگر می توانید 114 سوره بیاورید و اگر نمی توانید ده سوره بیاوید و اگر نمی توانید یک سوره بیاورید مثل سوره کوثر.

در هر کلام قرآن چند معجزه است.

کلمات آیات و سوره های قرآن اعجاز الهی- در آمار و قالب معجزه است جغرافیای قرآن بر معجزه است، در مورد سرقت می گوید السارقه و السارقه در مورد مردها بیشتر نقش در سرقت دارند.

در مورد زنا می گوید الزانیه الزانی در زنها بیشتر تحریک کننده هستند برای همین اول اسم زنها را آورده.

3- مأمور به تدبر هستم. افلا بتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها

4- قرآن بیمه است و انا له لحافظون. کلمه انا یعنی حتماً و لام لحافظون یعنی حتماً حتماً قرآن را محفوظ می کنیم.

توبیخ الهی به جهت ترک تدبر در قرآن.

5- همیشه در دسترس است و تاریخ مصرف ندارد مثل خورشید.

6- قرآن تاریخ مصرف ندارد.

7- قرآن بن بست ندارد. 8- توسعه اقتصادی بند به قرآن است.

آثار اقبال و اعراض از قرآن کریم

بعضی از گناهان شخصیت را عو می کند و اگر کسی از قرآن اعراض کند زندگی اش نکبت بار می شود.

قرا“ قول داده کسی که پشت بکند به قرآن هر چه بدود به جایی نمی رسد.

قرآن مثل دریاست العابهر اللعوام. قرآن عبارتی برای مردم است (یعنی ظاهرش) و اشاره ی خواص است و لطیفه ها برای اولیای خداست.

جامعیت قرآن برا همه اقشار اولیای خدا از لطیفه های قرآن استفاده می کنند.

شفاعت یا شکایت قرآن در قیامت.

قرآن حلقه وصل همه مسلمانان- هر چه پیش می رویم عظمت قرآن بیشتر می شود.

هنوز یک فرضیه ای پیدا نشده که مخالف و خلاف قرآن باشد. مثل ارسطو که در مورد زمین گفت زمین تو حرکت خودت را بکن کاری به توبه من نداشته باش.

گاهی یک آیه از قرآن سرنوشت انسان را عوض می کند. این هستی حساب و کتاب دارد. یک ذره کار خیر و یک ذره کار شر حساب و کتاب دارد.

این کتاب اسوه است و الگوست.

موضوع: نیاز به قرآن تاریخ پخش: سوم رمضان 14/6/87

تفاوت قرآن با سایر کتب.

نیاز بشر به قرآن- انسان راهنما می خواهد.

اگر انسان نیاز به راهنما دارد، نیاز به مربی دارد، نیاز به نور دارد، نیاز به قانون و عدالت دارد، نیاز به امید دار، نیاز به منجی دارد، نیاز به تذکر و تعقل دارد، نیاز به موعظه دارد، نیاز به دارو دارد، نیاز به آرامش دارد، نیاز به راهنما هم دارد که انسان خودش نمی فهمد. بعضی از کشورها 119 بار قانون اساسی دارد. هر کس پشیمان شده پیداست که عقلش کوتاه است.

قرآن راهنمای بشر در زندگی- اگر انسان راهنما می خواهد به امام هم نیاز دارد.

انسان مربی هم می خواهد: کونوا ربانیین بما کنتم تعلمون الکتاب ربما کنتم تدرسون. دائماً باید از قرآن درس بگیرید و دائماً به آن رجوع کنید. عالم ربانی عالم است که با قرآن سر و کله بزند.

انسان نیاز به نور دارد و انزلنا الیکم نوراً مبیناً

قرآن نور آشکار و روشنی بخش است.

قرآن یا با روایات روشن می وشد یا با آیات یا با متشابهات.

انسان نیاز به قانون دارد و نیاز به عدالت، چرا که قرآن می گوید ما قرآن را نازل کردیم تا قسط و عدالت برپا شود.

خاطره ای از شهید آیت الله اشرفی اصفهانی- در مورد اینکه هر کس وظیفه ای دارد حتی حیوانات هم به وظفه غریزی خود عمل می کنند.

قرآن امیدبخش انسان در زندگی.

اگر تعقل می خواهید قرآن و اگر کتابی می خواهید که باطل نباشد قرآن است. اگر دارو می‌خواهید قرآن است. یعنی تکبر و غرور و شرک مرض است به قرآن مراجعه کنید. قرآن آرامش است: علی بذکر الله تطمئن القلوب.

بهره گیری از قرآن در تمام ابعاد زندگی.

اگر به قرآن عمل نکنیم سیلی می خوریم. دین ما می گوید هر کس به من یاد بدهد من بنده اویم.

شاگردان امام صادق (ع) می گفتند به نفسی انت خدا جانم را قربانش کند.

تفاوت های قرآن با دیگر کتاب ها و مقالات- حدیث است کسی که هدایت را از غیر قرآن بخواهد گمراه می شود. گاهی مؤلف آدم خوبی است ولی محتوا مشکل دارد.

قرآن می گوید: بند بند قرآن از روی علم است و حرف هایش حکمت دارد زیرا خدا حکیم است.

قرآن کتاب علم و حکمت الهی

بعضی کتاب ها گاهی برای همه مفید نیست اما تمام آیات قرآن برای همه است.

جامعیت و جهانی بودن معارف قرآن.

بعضی کتاب ها برا همه سنگین است اما قرآن برای همه سنگین نیست.

گاهی کتابی علم است اما قادر به پاسخ همه سئوالات نیست اما قرآن پاسخگوی همه سئوالات است.

کتاب های دیگر یک بعدی هستند و رنگ باخته و تاریخ مصرف دارند اما قرآن اینطور نیست.

موضوع: جلوه ها و جاذبه های قرآن تاریخ پخش: پنجم رمضان 16/6/87

شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن ...

عوامل جاذبه قرآن: ماه رمضان یک ماه استثنایی است. خوابش هم عبادت است، ماه خودسازی، ماه میهمانی خداست. وقتی می گوییم ضیافت الله دعوت خدا شده اید.

قرآن پذیرای بی نهایت الهی است. اسلام و قرآن جاذبه دارد.

شعار مسلمانان اذان است و روابط عمومی مسلمانان اذان است.

مقایسه اسلام با دیگر ادیان و مکاتب

همین که بلال اذان می گوید یعنی سیاه و سفید مطرح نیست این پیام دارد. اول اذان الله اکبر است آخر آن هم الله اکبر است و جفت جفت است، اول اذان چهار بار الله اکبر گفته می‌شود بقیه دو تا است سئوال شده چرا اول آن چهارتا؟ امام گفت چون اولش مردم آماده نیستند کم کم وارد می شوند.

رشد اسلام در آمریکا و اروپا- اسلام در دنیا پیش می رود سران کشوها به وحشت افتاده اند تا جلو اسلام را بگیرند.

خدا در قرآن قول داده: لیظهره علی الدین کله: اسلام همه دنیا را خواهد گرفت «موتوا بغیضکم» یعنی از بغض بمیر.

مقایسه رهبران اسلام و رهبران کفر- سادگی با تحمل- جهل و دانایی- ترس و شجاعت. زندگی امام خمینی با رئیس جمهور آمریکا.

جاذبه های قرآن: 1- سبک و آهنگ قرآن- قرآن ریتم دارد و سبک و آهنگش استثنایی است 2- قداست دارد- کلام خالق است 3- کریم است.

قداست و کرامت قرآن کریم- قرآن مثل آب چشمه است هر چه نگاهش می کنیم باز هم دارد و کریم دارد.

4- زمینه تحقیق است 5- در نجابت در مدیریت. در مورد چیزهایی که خدا در قرآن قسم خورده باید تحقیق کرد.

6- قرآن هماهنگ با فطرت است.

هماهنگی قرآن با فطرت انسان

7- هماهنگی قرآن با عقل بشری- فطرت چهار تا هر دارد یعنی علامت فطرت هر است یعنی یک چیز در هر زمان در هر مکان در هر سن در هر رژیم دخالت داشته باشد.

یک آیه پیدا نمی شود که ضد عقل باشد. در قرآن دستور سه رقم است یا دستور فوق عقل یا طبق قل یا ضد عقل است- قرآن ضد عقل نیست و ممکن است که طبق عقل باشد اما ما نمی فهمیم مثلاً برگ انار باریک است چرا؟ و برگ انگور پهن است چرا؟ این ضد عقل نیست ما نمی فهمیم.

8- دستورات اسلام انعطاف پذیر است.خطرناک ترین گناه را که کردی راه توبه باز است.

9- به تمام نیازها جواب می دهد. نیازهای فردی، اجتماعی، حقوقی، اقتصادی را پاسخ می‌دهد.

جامعیت قرآن در پاسخگویی به نیازهای بشری

همین روزه که رابطه روزه با خودت، سوخت شدن مواد زاید بدن، رابطه روزه با فقرا و گرسنگان، چشیدن درد فقر و گرسنگی، رابطه روزه با قیامت.

موضوع: جایگاه نماز در اسلام تاریخ پخش: ششم رمضان 17/6/87

موضوع: الصلوه من الذین کما الصلوه من الرأس

اولویت مکه بند به نبوت پیامبر است. کسی که مکه برود و مدینه نرود جفا کرده و کسی که مدینه برود و سر قبر حمزه سید الشهدا نرود.

نقش شهدا در گسترش تبلیغ دینی- شهدای هفده شهریور را فراری دادند.

جایگاه نماز در دین، جایگاه سر در بدن.

1- بیشترین حواس پنجگانه در سر است (ذائقه- زبان- گوش- بویایی) و بیشترین جایگاه کمالات نماز است. انتخاب در نماز است و تواضع و حضور در صحنه در نماز است، ارزش‌ها و اعتماد به یکدیگر در نماز است و قیامت و پیامبر در نماز است. اهل بیت و توجه به خوبان در نماز ات. انتخاب راه و رابطه با خورشید و رابطه با ستاره و استقلال در نامز است.

اقامه نماز رکن اساسی اسلام- کسانی که نماز می خوانند باید درست بخوانند.

2- سر در بهترین جای بدن است نماز هم جایگاه بالا و والا دارد.

جایگاه بالا و والا در نماز

3- سر مرکز فرماندهی است نماز هم بالاست.

سر سیمای بدن است. سیمای مسلمان هم نماز است. الصلوه وجه دینکم. نمای سیمای دین است.

سیمای دین اسلام در نماز- حضرت علی (ع) به مالک می فرماید: همه اعمال تو به قبولی نماز توست.

نمی شود عوض نماز کار دیگری کرد. قفل نجات ما نماز است و دست و پا تابع نماز است.

در قرآن حفاظت برای چند چیز آمده 1- برای شهوت 2- برای نماز

لزوم حفاظت از نماز در همه حال

دین فقط نماز و روزه نیست. در دین باید بچه ها را نجات داد. در بعضی جاها نماز و زن را باهم آورده است. کسی که خلاف کار است اول سر باید جوابگو باشد.

نماز اولین سئوال در قیامت

مقایسه نماز با هواپیما: هواپیما وقتی می پرد که بنزین مخصوص دارد، نمازی پرواز می کند که با لقمه حلال باشد.

نماز پرواز به سوی بی نیاز

پرواز از مکان خاصی است نماز هم در مکان خاصی است.

پرواز هر چه اوج بگیرد زمین کوچکتر می شود و ما هر چه به خدا نزدیک شویم آمریکا پهلویش کوچک می شود.

پرواز جدا شدن از زمین در نماز انسان از مادیات جدا می شود.

هواپیما که نشست یک مرتبه موتورش را خاموش نمی کنند نماز هم که تمام شد یک مرتبه بلند نشو تعقیباتی را هم بخوان.

در همه پروازها باید به زبان انگلیسی حف بزنند همه نمازها هم باید به زبان عربی خوانده شود.

حواس پرتی در نماز مثل هواپیما ربایی است.

موضوع: وسواس، خطرات و راه درمان تاریخ پخش: هفتم رمضان 18/6/87

بیست خطر برای وسواس:

1- تکذیب عملی دین و نبوت و امامت و مرجعیت

وسواس تکذیب عملی دین و احکام آن

وسوسه نمی گوید ما خدا ار قبول نداریم در عقیده قبول دارد در عمل قبول ندارد.

2- اسراف در عمر، آب، مال، برق، ساختمان، اشیاء. امام خمینی (ره) می فرماید: دور ریختن نصف لیوان آب هم اسراف است و اسراف گناه کبیره است.

3- سوء ظن به مردم و بدبینی به مردم.

سوء ظن به مردم بر اثر وسواس- سوء ظن به مردم گناه است مردم را تحقیر می کند و مردم را لاابالی می داند.

4- تهمت به مردم می زنند.

5- انزوا، گوشه گیری می کنند.

وسواس دور شدن از مردم و محروم شدن از خیرات

6- وسواس التقاطی است مقداری از دین می گوید مقداری از خودش یعنی با سلیقه های شخصی خودش است.

7- وسواس در دن بدعت می آورد. یعنی چیزی که جزء دین نیست می گوید جزء دین است.

8- بدبین کردن مردم به دین. مردم می گویند اگر این دین باشد ما نمی خواهیم.

وسواس عامل بدبین کردن دیگران به اسلام

خاطره ای از شهید مظلوم دکتر بهشتی

سئوال آقای قرائتی در مورد صحبت کردن با جوانان از دکتر بهشتی

پاسخ این بود که نیازهای همه مردم یکی است، اگر می خواهید اسلام پیش برود دو تا کار بکنید 1- باید اسلام را از مسلمان جدا کرد مثل اینکه ماشین خوب است اما بد ماشین راندن بد است 2- خرافات را از اسلام جدا کرد. بعضی ها دین را می خواهند اما به خاطر بعضی از خرافات دست از دین می کشند، مثل عزاداری کردن برای امام حسین (ع). بعضی علما دین را می خواهند که طبق سلیقه آنها فتوا بدهند.

9- برتری دادن هوای نفس بر رضای خدا

وسواس ترجیح سلیقه خود بر رضایت خدا

10- ظلم به خودش می کند.

11- بعضی از وسواس ها شهرت طلبند. یعنی نباید کاری کرد که توجه همه مردم را جلب کرد.

12- وسواس مزینه برای کارهای دیگر را فراهم می کند. پدر سیگاری زمینه را برای بچه ها فراهم می کنند، اگر اهل مطالعه باشند بچه ها هم اهل مطالعه اند.

13- از لذت عبادت محروم است.

وسواس مانع رسیدن به روح عبادت و نماز

14- دید بلند ندارد چون مشغول خودش است.

15- اهل تعاون نیست چون همکاری نمی کند. گاهی وسوسه خانواده را به طلاق می کشد.

16- وسواس کارهایش خنده اور است و مردم مسخره اش م کنند.

ابعاد وسوسه: بعضی ها از نیت وسوسه می کنند، نیت این است که اگر گفتند چه می کنی بدانی که چه می کنی. بعضی ها در عقاید بعضی در کارهای عادی و معاملات وسواس می‌کنند. گاهی چون امکانات زیاد است وسوسه ایجاد می شود بعضی از وسوسه ها به خاطر دوستان است.

17- نداشتن مربی

18 – گاهی از خطرات وسوسه از خدا غافلند.

درمان وسوسه این است: بی اعتنای به شکیات.

راه درمان وسوسه بی اعتنایی به شکیات- ایام فراغت خود را پرکنید، نماز را طبیعی بخوانید.

موضوع: قواعد فقی و اصول راهنمای زندگی تاریخ پخش: هشتم رمضان 19/6/87

درمان وسوسه چیست؟ توجه به اصول و قواعد فقهی

اصول و قواعد فقهی راه درمان وسواس

قاعده سوق: هر چه از بازار مسلمانان گرفتند، پاک است یعنی وسوسه نداشته باشید.

قاعده ید: از کجا آوردی وسوسه است، اصل این است که مال خودش است اگر یقین داری دیگر فرق می کند.

قاعده فراغ: یعنی از یک کاری که فارغ شد دیگر به گذشته برنگردد.

دوری از شک در صحت عادات گذشته

قاعده تجاوز- اصاله الحلیه، اصاله الطهاره، اصاله الصحه

اصل اینست که حلال است، ما روییدنی حرام نداریم هر چه که می روید حلال است.

اصول اولیه اسلام حلیت، طهارت، صحت.

تا دلیل خاص نباشد همه چیز حلال است.

اصل این است که همه چیزها پاک است. کل شیء طاهر.

وسوسه بیمار است و رنجور است.

اصل این است که صحت است. اگر نود و نه درصد بگویند نجس است و یک درصد بگویند پاک است، نباید اعتنا کرد باید صددر صد مطمئن باشید. کسانی که زیاد شک می کنند به شک خود اعتنا نکنند./

عدم عسر و حرج در احکام دین

اصاله التعادل. نباید از پیغمبر جلو بیافتید. کاسه داغ تر از آش نشوید، اگر دکتر می گوید روزه نگیر خوبت نیست نباید روه گرفت. قرآن می گوید فرشته ها پیشی نمی گرفتند.

دوری از پیشی گرفتن بر خدا و پیامبر

قبل از اذان حق ندارید داد بزنی حتی یک آیه یا دعایی را خیلی بلند بخوانی که باعث مزاحمت مردم بشوید. وفا در این است که بعد از فوت همسر ازدواج نکنی.

بعد از نماز 34 بار الله اکبر و 33 بار الحمدالله و 33 بار سبحان الله نه بیشتر و نه کمتر.

خطر کم یا زیاد بودن احکام طبق سلیقه خود یا دیگران.

اگر هر کس از سلیقه خودش بگذارد روی قانون دیگر این قانون نمی شود.

نمونه هایی از پیش گرفتن بر پیامبر در صدر اسلام

بعضی از پیامبر پیشی می گرفتند و جلو می افتادند مثلاً پهلوی همسرانشان نمی رفتند و یا همه اش روزه می گرفتند، پیامبر آنها را جمع کرد و با آنها صحبت کرد.

هر چیزی اندازه دارد: محبت اندازه دارد، جایزه اندازه دارد، انتقاد اندازه دارد، ملامت اندازه دارد.

اگر وسواسی باشید دین می شود التقاطی و امام می فرماید دین اسلام ناب است.

موضوع: بهره گیری از وقت و فرصت های عمر تاریخ پخش: نهم رمضان 20/6/87

اهمیت وقت- هدر دادن وقت- بهره بزرگان از وقت- حسرت برای تلف وقت در قیامت- وقت ها و زمان های مهم.

اهمیت وقت: المؤمن مشغول الوقه امام علی (ع) فرمودند: مؤمن وقتش مشغول است.

علامتی که ایشان عقلش کار می کند یا بی عقل است این است که از وقت خود استفاده می‌کند.

هر روزی از وقت خود را طوری استفاده کن که در آن رشد باشد.

وقت به قدری مهم است که خداوند در قرآن به همه زمان ها قسم خوردهو

سوگند خداوند به همه زمان ها

خیلی زمان را ما از دست می دهیم. امام علی (ع) فرمودند: مواظب باش از فراغت و جوانی و عمر خود.

در قرآن بارها گفته یک مرتبه وقت از دست می رود پس کار مفیدی انجام دهید.

توجه به وقت، بیش از توجه به پول و ثروت

کسی که فرصت ها را از دست بدهد بیشترین غصه را می خورد، ماه رمضان می گذرد و یک آیه از قرآن را نخوانده و غصه می خورد.

به هم که برخورد می کنید، اگر دست و صورت را شستید بهتر است که وضو بگیرید. غسل جمعه م بکنید، صدقه برای همه باشد نیت عمومی کنید برای همه مسلمانان هم باشد نه فقط خصوصی باشد.

چه کنیم از چیز کم بهره زیاد ببریم. با حرف کمتر ثواب بیشتر ببریم.

تفریح هم باید حساب شده باشد. اسلام طرفدار تفریح و لذت بی گناه است.

تفریح و شادی بجا نه اتلاف وقت- از دقیقه ها خوب استفاده کنیم.

حضرت علی (ع) می فرماید: من روز قیامت شاهد کارهای تو هستم، عمرت را طوری صرف کن که به هدر نرود.

کسب تجربه و هنر، همراه با تحصیل علم و دانش.

اینکه الآن بیکاری زیاد شده به خاطر این است که بسیاری از مردم هنر ندارند. بعضی ها منتظرند دولت استخدامشان کند دنبال هنر نمی روند.

ورزش کردن، نه تماشای ورزش دیگران

امام رضا (ع) فرمودند: ساعت هایتان را تقسیم کنید، ساعتی هم برای تفریح و لذت بگذارید.

از دنیا استفاده کنید ولی برای دنیا کار نکنید، دنیا برای شما اما شما برای دنیا نیستید.

دنیا برای انسان نه انسان برای دنیا.

در ماه رمضان سعی کنید بخصوص در شبهای قدر استفاده کنید و در سحر ماه رمضان نماز شب بخوانید.

در حدیث است اگر ماه رمضان تمام شد و خدا انسان را نبخشد معلوم است که دیگر خیلی گناه کرده.

ما در قرآن فارغ التحصیل نداریم اگر داشتیم پیامبر فارغ التحصیل می شد اما نشد و می‌گوید قل رب زدنی علماً.

بهره گیری دانشمندان از فرصت های زمان

ابوریحان بیرونی کتاب های زیادی نوشته از عمرش نهایت استفاده را کرده.

روز قیامت از انسان می پرسند ما آنقدر به تو عمر ندادیم که از آن بهره ببری؟

در قیامت از چهار چیز سئوال می شود یکی از آنها از عمرت را در کجا صرف کردی؟

موضوع خطرها و سپرها (1) تاریخ پخش: دهم رمضان 21/6/87

حضرت خدیجه یک معامله گر زرنگ بود مال کثیرش را در راه اسلام داد و کوثر را گرفت.

خدا می گوید- انا اعطیناک الکوثر- تجارت خوبی کرد.

امام سجاد (ع) فرمودند: من نسل خدیجه کبری هستم.

خدیجه نسبت به پیامبر خیلی تواضع داشت.

یکی از لقب های ماه رمضان سپر است.

ماه رمضان سپری در برابر گناه

اولین خطر، خطر نفس است.

هوای نفس بزرگترین دشمن انسان.

روایت است که: ادعی عدوک نفسک بالاترین دشمن نفس انسان است. تهمت زدن و غیبت کردن و دروغ گفتن از نفس است.

قرآن می گوید: بهشت مال کسی است که جلو نفس خود را بگیرد.

در مقابل نفس مهار نفس مهم است.

و الکاظمین الغیظ. جلو غیظ را بگیر. وقتی عصبانی شدی جلوی خودت را بگیر.

خطر خسارت در عمر و جوانی.

هر جا سرمایه آب شود خسارت است. هر جا نرخ کم شود ضرر است. ان الانسان لفی خسر.

در حدیث است که ایمان ده درجه است بعضی یک درجه دارند بعضی فقط نماز می‌خوانند، بعضی نماز می خوانند و بعضی خمس و زکات می دهند بعضی جهاد هم می روند.

اگر می خواهید بدانید ایمان چدر دارید ببینید چقدر گناه کردید.

ارزش انسان ها به درجات ایمان است.

امام علی (ع) فرمودند: اگر حکومت کره زمین را به من بدهند که پوستش از دهان مورچه بگیریم برای من ارزشی ندارد پس ارزش علی از کره زمین بیشتر است

جهت دریافت فایل خلاصه نویسی درسهایی از قرآن در ماه مبارک رمضان لطفا آن را خریداری نمایید